یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

شب نوشت ...


امروز باز برای افطار در خانه تنها بودم ...

تنهایی زیاد هم بد نیست ، البته بشرطی که آدم با خودش مشکل نداشته باشد ، با دیگران مشکل داشتن که تا دم مرگ همراه ما است !!

 

 

بعد از افطار آماده می شدم بروم کوه که فوتورافچی تماس گرفت و قرار شد بیاید سراغم تا با هم برویم ، از خانه تا پای کوه باید از یکی از بد- فرهنگ ترین قسمت شهر رد شد ، جایی که بدون اینکه برخورد مستقیمی صورت بگیرد ، شرایط حاکم بر فرهنگ زیستی اش اعصاب را برای حرص خوری تحریک می کند ... این قسمت از شهر یکی از حاشیه های خیلی قدیمی است و بدقلقی اش برای خودش تاریخ دارد ، در این سی و پنج سال توفیقی که دولت داشته این بوده که توانسته به اسم خیابان کشی چند خط بر چهره ی بافت مافیایی اش بیاندازد ، همین !!

این مسیر که وقتی تنها هستم با تاکسی و وقتی با دوستان هستم باتفاق از آنجا رد می شوم ، از کوهنوردی و باد شدیدی که اوایل شب در حال وزیدن است بیشتر انرژی می گیرد ، ولی بهرحال راهی ست که باید رفت !!

سر بالایی برای من یعنی آرام آرام به فکر رفتن و در عین حال اگر کسی با خبرم نکند با سرعت رفتن !! مخصوصا اگر تنها باشم ، خیلی راحت یکی از فکرها یا خاطرات قدیمی را در ذهنم نشخوار می کنم و بعد متوجه می شوم با سرعت خیلی زیادی مسیر را رفته ام ، البته عموما برای اینکه وارد این وادی ها نشوم در حال حرف زدن بالا می روم ، حرف هم که همیشه است ؛ مخصوصا اگر فوتورافچی در کنارم باشد !!

بالا که رسیدیم ، طبق معمول چیزی برای خوردن می گیرم ، وقتی وارد بوفه شدم دیدم یک عده با احوالات مشخص نشسته اند ، معلوم بود چیزی هست که اینها را دورهم نگه داشته است ، یکی از هیمالیا نوردهای ارشد شهر آنجا بود و این پروانگان ( بیشتر مگس صفت !! ) برای همین آنجا بودند ، خیلی راحت اصلا محل نگذاشتم و با فروشنده ی پشت صندوق به شوخی مشغول شدم ، البته این دلیل نمی شد که به چند دستی که برایم بلند شده بود جواب ندهم !!! آن هیمالیا نورد هم که بچه محل مان است با سر با من خوش و بشی کرد ؛ بیرون جریان را به فوتوراف بانو تعریف می کردم که بهترین روش برای برخورد با شهرت طلب ها این است که اصلا محلشان نگذاری ، بی محلی به این قبیل افراد مانند این است که با موشک بزنی و برجک شان برود روی هوا !!!

در راه بازگشت در ادامه حرفهایم توضیح دادم که فوتورافچی حق استادی بر گردن من دارد ، ( هر کس این عبارت را از من بشنود حق دارد که شک بکند به ادامه حرفهایم !!! )، و حق او این است که من در طول آشناییم با او کمی خباثت از او یاد گرفته ام و از این بابت استاد من محسوب می شود !! ( جایی که من و فوتورافچی باهم باشیم از این تعارفات زیاد رد و بدل می شود و دوستان غالبا عادت دارند به این ادبیات !! ) و در ادامه توضیح دادم که زمان های قدیم خیلی بچه ی سر براهی بودم و برای همین حق یا ناحق هر کسی می توانست توی سرم بزند ، بعدها که با فوتورافچی آشنا شدم و دیدم چطور یک تنه مقابل عکاس های شهر ایستاد و همه را از میدان بدر کرد روش او را تا حدی دنبال کردم و برای اینکه فرصت زیادی نداشتم دست بالا گرفته و از راس اقدام کردم و برای همین پیشکسوت ها را کوبیدم تا برای هزار تا مبتدی درس عبرت باشد ، حالا در کوه که می روم به هر ابراز ارادتی جواب نمی دهم و بیشتر به دانه درشت ها می رسم !!! 

بگذریم که در ادامه ی این مطالب کلی هم مثل و حکایت و داستان پشت سر هم ردیف کردم تا به پائین کوه برسیم ... 


===


من چند سالی می شود که ماه رمضان دوست دارم از سایت تنزیل قرآن بخوانم ، ولی این اینترنت جالب ما بصورت هوشمندانه ای فوق العاده گیج می زند !! گیم بازی کردن در اینترنت میسر است ، حتی با این نت لاک پشتی ولی خواندن قرآن مشکل دارد !! عصر کمی وقت گذاشتم و دیدم سرعت نت من در یک حالت خاصی قرار دارد ، تقریبا 300بایت ( با کیلوبایت اشتباه نشود !! ) سرعت داشتم یعنی هر ثانیه کمتر از 1 کیلوبایت !!!!

نتیجه اینکه برای خواندن یک صفحه قرآن در نت می شود در صفحه ی دیگر یک دست تخته بازی کرد !!


===


این چند روز گربه ها برای خودشان حال می کنند ، خیالشان از بابت نان و پنیری که مردم برای صبحانه یم خورند و به آن بیچاره ها هم می خورانند راحت شده است و غذایشان اوضاع بهتری پیدا کرده است !!! امروز داشتم از یک کارگاهی رد می شدم دیدم دو تا از بچه گربه ها روی میز کار ، دقیقا زیر نور آفتابی که بر آنجا می افتاد خوابیده اند ، جالب بود و برای همین چند تا عکس گرفتم !!



چقدر هم حال می کردند ، برای همین رفتم و کمی برایشان غذا آوردم و صدایشان کردم تا بیدار بشوند و خوابشان را حرام کرده باشم ، بدلیل اینکه خودم شب دیروقت از استخر برگشته بودم و تا وقت سحر نخوابیده بودم ، برای همین کمی گربه آزاری کردم ، بعد از اینکه کمی سر غذا با هم دعوا کردند من رفتم ... 

ظهر موقعی که از ساختمان اداره برمی گشتم که به کارگاه بروم دیدم روی همان میز کل خانواده باتفاق هم خوابیده اند ، بازم چند تا عکس گرفتم و این بار کاری به کارشان نداشتم !!



===


می خواستم عکس ها را از موبایل به کامپیوتر انتقال بدهم که دستم خورد به لیوان چایی و ریخت روی گوشی ام !! حالا قسمت اتصال به کامپیوتر اشکال پیدا کرده است !!!


نظرات 3 + ارسال نظر
وحید سه‌شنبه 25 تیر 1392 ساعت 14:53

این از عواقب مردم آزاری (ایضا کمال آزاری) ، نه ببخشید گربه آزاری است که چایی بریزه روی گوشی ، حالا خوبه که گوشی نیفتاده توی چایی ...!!!

مگر من چایی را در کتری می خورم که گوشی بیافتد در آن ...
اتفاقات همیشه در حال افتادن هستند و ما دوست داریم آنها را به نفع خودمان تفسیر کنیم !!!

یک دوست چهارشنبه 26 تیر 1392 ساعت 01:58 http://yekdoost.blogsky.com

به قول خودمون یه جورایی کلاس میذاری که فقط جواب دانه درشتها را میدی؟

آره ... دیگه ، باید سوخت و ساخت !!

همطاف یلنیز چهارشنبه 26 تیر 1392 ساعت 06:02 http://fazeinali.blogfa.com/

سلام سلام
.
فوتوراف بانو ، هم عجب پایه است در کوه ددرهای شماها...
و
چای...
و
آیا می دانید اولین کسی که عبارت "مردا همه مثل همن" را به کار برد، یه زن چینی بود که شوهرش را در بازار گم کرده بود!؟

علیک علیک
...
و اما اولین عبارت " اینا که همه مثل همن !! " را مارکوپولو وقتی وارد چین شد بکار برد !!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد