یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

از نیمه روز تا نیمه شب ...


دیشب در سومین روز از ماه رمضان برای سومین بار برنامه کوهروی بعد از افطار را اجرا کردم ... بعد از افطار مخصوصا برای کسانیکه روزه بوده باشند تصمیم گرفتن برای کوهپیمایی خیلی سخت است و به کوچکترین بهانه ای می توان در خانه نشستن را ترجیح داد ...

 

 از طریق یک دوست به یک سایت رفته بودم با عنوان جی5لاین (!) یک مطلب خواندم که تازگی نداشت ولی در قالب جدیدی ارائه شده بود : در اوج هر موفقیتی یک چیز نهفته است و آن شهامت آغاز کردن است. شاید هم بنوعی با نوشته ی بالا ربط داشته باشد ...

در این صعودهای شبانه افراد مختلفی شرکت دارند ، هر کس هدفی از این صعودها دنبال می کند و رفتار خاصی از خودش نشان می دهد ، همچناچه آنها دیده می شوند من هم دیده می شوم !! در بالای کوه بدون استثنا همه یا در حال دیده شدن هستند و یا در حال دید زدن ، با هر نوع بینش و سطح فکری ... انگار کتاب بزرگی باز شده است و هر کس نقش یک صفحه را بازی می کند ( بگذریم که برخی مثل من بیشتر از یک فصل هستیم !! تواضع در حد تیم ملی !! )

طبق معمول تمام مدتی که بالا بودم به خوش و بش با آشنایان و دوستان گذشت ، بعضی ها هستند که در این مدت طولانی که بعد از افطار به کوه می روم آنها را شناخته ام و آشنایی مان محدود به همین برنامه است با اینحال آشنایی کم بنیه ای نیست و برای خودش سابقه ای محسوب می شود بیشتر از سابقه ی دوستی با خیلی ها !!

یکی از همکاران بازنشسته با دخترش در کوه بود ، به من گفت : " دیروز سلام دادیم و تحویل نگرفتی !؟ " گفتم : " سلام تان را یا خودتان را !؟ " گفت : " خودمان را !! " گفتم : " دو حالت دارد ، یا من بالا می آمدم و شما در سرازیری بودید و این وقت ها بیشتر سرم پائین است و صدا را با صدا جواب می دهم ... یا شما سربالا می آمدید و من سرازیری می رفتم که این موقع هم نور چراغ های پائین نمی گذارد خوب ببینم و باز سلام را با سلام جواب می دهم ... اگر می ایستادید منهم می ایستادم !! " ب دخترش گفت : " بیا بریم ... اومدیم گله کنیم از ما زد جلو !! "

رفتم داخل کافی شاپ هیئت کوهنوردی ، یکی از دوستان قدیم با خانواده نشسته بود ، خوش و بشی کردیم و مجبورا با یک عده ی دیگر هم خوش و بش کردیم ... یکی را از دور نشان داد و گفت : " آن فرد کمی برایم آشناست ، می شناسی ؟ " گفتم : " کمی مخش ایراد دارد ، شاید آشنایی تان از انجا باشد !! " خانمش گفت : " ظاهرش که نشان نمی دهد !! " گفتم : " حالا باطنش را رو می کنم !! " صدایش زده ام و از دور سلام و علیکی کردیم ، بعد آمد پیش مان و گفت : " یادش بخیر ، سال پیش همدیگر را زیاد می دیدیم ، سالگرد زلزله ی پارسال است ، اگر بازم می آمد باز دورهم جمع می شدیم !! " گفتم : " ولی کاش زلزله نیاید تا من تو را سال به سال یکبار هم نبینم !! "


===


افطار های تنهایی خیلی حال می دهد ، البته وعده و دعوت باندازه ی کافی است ، مادرجان زحمتشان را می کشد ، یک افطار ده دقیقه ای و بعد هم که آماده شدن برای رفتن به کوه ... دیشب از آپارتمان که بیرون آمدم ، دیدم راه پله را صدای تلویزیون پر کرده است ، همسایه ی پائینی بعلت کهولت سن ، صدای تلویزیون را آنقدر بالا می برد که من شبها در اتاقم تمام خبرها را می شنوم ، حتی دیالوک برخی سریال ها را !!! انگار دوازده هزار نفر در آپارتمان ما تشویق می کردند !! یادم آمد که امشب والیبال است ، به خودم زحمت ندادم که برگردم و تماشا بکنم ، شانس ندارم بازی را نگاه می کنم و بیچاره ها می بازند ... قبل از سوار شدن به تاکسی در تلویزیون جگرکی محل مان شاید باندازه ی دو صحنه از بازی را تماشا کردم ، آبشاری که نفر آلمانی از بالای دو دفاع زد آنقدر زیبا و فنی بود که باندازه ی تمام بازی ارزش داشت ، توی تاکسی که نشستم رادیم روشن بود ، ایران در امتیاز جلو بود و 4 یا 5 امتیاز از سرویس گرفت ، یعنی اعتماد به نفس آنقدر بالا بود که موتور آلمان از کار افتاده بود ... بالا که رسیدم خبر دادند ، بازی سه بر صفر به نفع ایران شده است !!

تکرار شیرینی پیروزی های پی در پی !!


===


شب از ساعت 12 تا 3 پای نت بودم ، قرآن خواندنمان هم اینترنتی شده است ، هر چند سایت قرآن هم سنگین است و با این نت لاک پشتی آدم هوس می کند برود حافظ قرآن بشود تا کارش به ناز کشیدن از اینترنت نیافتد !!

همزمان یک چت باکسی هم فعال شده بود و دل درد های روزانه به درد دل کشید ... درد دل کردن با من مثل داستان همان مردی است که کفش نداشت و می نالید و ناگهان دید یکی می آید و پا ندارد !! طرف آمد دو تا آه بکشد ، دید من خودم شونصد تا آه تولید شده با دلار 1000تومانی دارم که هنوز به بازار نداده ام !!! چند وقتی هست که بدرد سگ صبور شدن هم نمی خورم ، تا یکی شروع به حرف می کند زخم های کهنه ام سر باز می کند !!


===


نصف سحری ام را گذاشتم لای نان ، تا برای گربه هایم بیاورم ، دو روز هم تعطیل بود و حالشان معلوم بود ... اخیرا مد شده است ، مثل اول مهر که مادرها همراه کلاس اولی ها به مدرسه می آیند ، خانم گربه ها برای صبحانه به نوبت یکی از بچه ها را همراه خودشان می آورند ، خوبی اش به این است که پیش بچه ها متین تر هستند و کارشان به گیس کشی و دنبال هم کردن نمی کشد !!


 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد