یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

روزی در دفتر عمر ... ( بخش دوم )


 قسمت اول خاطره ی ددر کوهی ما تا پای دریاچه قله سبلان بود ، البته چیزهایی که نوشته بودم قسمتی از آنچه بود که بر سرمان آمده بود ، در این قسمت که سعی می کنم آخرین قسمت باشد به ثبت دو ماجرای جالب و پائین آمدن از سبلان اشاره خواهم کرد ...

 

زمانیکه من به دریاچه رسیدم ، 4-5 نفری کنار سنگ ها بودند و از قرار معلوم یک نفر داشت لباس می پوشید !! دوستانم از کنار دریاچه رد شده و در پناه سنگ ها نشستند تا باد اذیت نکند ، منهم ابتدا طرف آنها رفتم و بعد برای گرفتن عکس به کنار دریاچه آمدم ، از قرار معلوم یکی از اهالی مشکین شهر که سال پیش تلویزیون تصاویری از ماندن او در آب رودخانه در زمستان را نشان می داد برای ثبت رکورد به قله آمده بود و قسمتی از یخ دریاچه را شکسته و داخل آب شده و از او فیلم می گرفتند و زمان ثبت می کردند !! در صعودهای تابستانی غالبا افرادی پیدا می شوند که با تشویق دور و بری ها و یا خواسته ی خودشان وارد آب می شوند تا مزه ی شنا کردن در آب سرد و بالای 4800متری را تجربه بکنند ، البته این افراد 1% صعود کننده ها هم نمی شوند و دیدن آنها در آب برای آدم های معمولی تن لرزه می آورد !!



دورنمای دریاچه که در حال باز شدن یخ ها می باشد ...


سوراخ روی یخ که برای رفتن آن مرد در دریاچه باز کرده بودند !!


یک فرد مسن که احتمالا پایتخت نشین بود با مردی که وارد آب شده بود حرف می زد ، منهم از فاصله ی دورتری صدایشان را می شنیدم

- " می گویند آب زیر یخ دمایش کمی بهتر است ؟ شما که توی آب بودی این حس را داشتی ؟ "

- " من چند بار سرم را هم زیر آب کردم و شاید در جاای عمیق اینطور باشد ولی در اینجا آب زیر یخ مثل خمیر یخ بود !! "

با شنیدن این مکالمه ی کوتاه یک لحظه یاد " یخ در بهشت " های بندرعباس افتادم و احساس کردم اگر کمی بیشتر پای صحبتشان بمانم سرما می خورم !!!

واقعا این کتاب گینس چه همتی کرده در ثبت کارهای عجیب و غریب آدمهای عجیب و غریب ، از من نظر می خواستم می گفتند نام این کتاب را بگذارند " Human Zoo " ، اینها دیگه هستند خدا !؟!؟

وقتی از گرفتن عکس آنسوی دریاچه فارغ شدم دیدم که یک نفر دارد از دو نفر در کنار دریاچه عکس می گیرد که در نوع خود خیلی جالب بود ، دو نفر با لباس روحانی که یکی شان باندازه ی کافی مسن بود !!



در مسیر این دو نفر را پای سنگ محراب دیده بودیم ، سبلان یکی از کوههای مقدس در اوستا است و راست یا دروغ پای زرتشت را تا اینجا هم کشیده اند ، و مقدس ترین جای سبلان ، سنگ محراب است که به کوهنوردانی که پای آن می رسند می توان پایان شیب را نوید داد و از آن به بعد مسیر نسبتا مستقیمی که در بالای مخروط ناقص قله است تا پای دریاچه می رسد . از تپه پائین آمدم و رفتم تا از آنها عکس بگیرم ، شانس هم داشتند ، چون وقتی کنارشان رسیدم مه از روی دریاچه کنار رفت و قسمتی از آسمان آبی در کنار ابرها دیده شد 



چند نفری هم آنجا رسیدند که بدلیل سرد بودن هوا ، حال نداشتند دستکش شان را دربیاورند و برای همین برای گرفتن عکس مشکل داشتند ، با دوربین شان که دوربین خوبی هم بود چند تا از آنها عکس گرفتم تا برای تعریف هایی که در خانه می کنند تصویر هم داشته باشند ، قیافه های قله همیشه دو عنصر رضایت و خستگی را باهم دارند !!

وقتی سرما داشت انگشتانم را اذیت می کرد ، کاپشنم را درآوردم تا مردی که از سردی هوا نمی توانست در قله بماند از من با تی شرتی که برای همین منظور خریده بودم ( عکس در قله !! ) عکس بگیرد !!



بالا باد بود و کمی سرما ، برای همین منتظر منت آفتاب و بازیگوشی ابرها نشدیم و شیپور بازگشت را زدیم ، هنگام ترک دریاچه کمی ابرها عقب رفتند و مه پشت کوه قائم شد و آسمان آبی پیدا شد ...



مسیر بازگشت را بدلیل وجود مه شدید ، با حداکثر خطای ممکن پائین آمدیم ، هم راه مشخص نبود و هم اینکه برفچال های فصلی راههای اصلی را قطع کرده بود و رفتن روی این برفها همراه با فرو رفتن در برف همراه بود ، مخصوصا برای من که چند گرم اضافه وزن داشتم !!

بعد از رسیدن به پناهگاه کار خاصی نداشتیم برای همین قرعه انداختیم و بنام یکی از راننده ها افتاد و آن بیچاره هم تا رسیدن به پای ماشین خودمان مجبور شد حرف های مرا تحمل بکند !! منهم زیاد گفتم که کم نگفتم !!

وقتی پائین رسیدیم ، یک درویش محلی ، نصف پارکینگ را معرکه خودش کرده بود و جمعیت زیادی جمع شده بودند تا این پهلوان دیجیتالی برایشان زنجیر پاره کند و با مارهای سمی بازی بکند و ... هر از گاه یهم صدای آمپلی فایر بالا می رفت و انواعی از شعرها و آهنگ ها بلند می شد !! شاید بیشتر از 30 سال باشد که چنین معرکه هایی دیگر برای ما از مد افتاده بود ولی یاد حرفهایی که آن زمان پهلوان ها می زدند هنوز توی گوشم زنگ می زد !!

===

در مسیر بازگشت به تور کارناوال های حمل عروس می خوردیم که جاده ی اصلی را برای زدن دور افتخار انتخاب کرده بودند !! ( البته من ساکت نشسته بودم و کاری نداشتم !! تا خروج از محدوده ی ایران 91 باید دندان روی جگر می گذاشتم !! ) 

کمی از مسیر را به بحث های مختلف گذراندیم و برای فرار از ترافیک بازگشتی از ارسباران ، مسیرمان را تغییر دادیم و از جاده بستان آباد به تبریز برگشتیم !!


نظرات 1 + ارسال نظر
همبازی سه‌شنبه 18 تیر 1392 ساعت 22:24

سلام دادوی سبلان نورد خوش بحالت اگر از من بپرسند میگم بهترین وقت سبلان رفتن این زمان ازسال می باشد با زیباییهای سرد و ییلاقهای سبزش.

سلام
شما استاد هستید و برای همین ما از شما می پرسیم ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد