یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

رامسر از دوربین ددری ...

چند روز مانده به تعطیلات نیمه خردادی ، از من نظری پرسیدند برای کجا رفتن !؟ ، ددر کجا خوش است ؟ آنجا که دل خوش است !! دل کجا خوش است ؟ آنجا دوستان دورهم باشند !! 

برنامه ی ددر از صبح روز سه شنبه استارت خورد و قرار بود به منطقه کتالم در رامسر برویم ، انتخاب برنامه بر اساس یک وصف العیش بود !! یکی از فوامیل دوستان سفری به کتالم داشت و بنا به تعریفاتشان ما هم برنامه مان را برای آنجا تنظیم کردیم ، زندگی یعنی همین ، یکی از جایی تعریف می کند و عده ای ندیده طالب می شوند بروند آنجا ، یکی از جایی بد می گوید و عده ای ندیده قید رفتن به آنجا را می زنند !! مخصوصا برای ما که ملتی هستیم از نوع " دَرِ گوشی " !! خاصه تر از زمانی که موبایل وارد زندگی روزمره شده بیشتر به گوشی وابسته شده ایم !!

مسایل ابتدایی سفر از طریق اینترنت حل شده بود ، چند شماره تلفن برای گرفتن ویلا از اینترنت گرفته بودیم و ... ، امروز سر میز صبحانه یکی از همکاران پیله کرده بود به ناکزد های انتخاباتی و در مورد تحریم ها و اینکه ملت کمرشان شکسته است حرف می زد ، گفتم : " هنوز به کمر نرسیده است ، صبر کن تا فردا سیستم های مخابراتی از قبیل موبایل و اینترنت را تحریم بکنند ، آن وقت می بینی ملت چطور قطع نخاع می شوند !! " بعد از اینکه حرف مرا تائید کرد گفتم : " البته این کار را نمی کنند ، چون تنها راهی که می توانند استرس را سر سفره مردم بیاورند همین اینترنت و ارتباطات است و ... " بنده خدا استکانش را روی میز گذاشت و گفت : " حرف های این هم که اصلا معلوم نیست ، یکی به در می زند یکی به تخت !! "

خلاصه اینکه سفرمان از تبریز به اردبیل شروع شد و بعد گردنه حیران و آستارا و ناهار خودمان را رساندیم تالش و رفتیم در جنگل گیسوم برای ناهار !! شلوغی خاصی در مسیرها دیده نمی شد و شاید هم شلوغی ها جایی بود که من سری به عالم چرت می زدم !!! چند نفری هم که من با آنها حرف می زدم بدلیل امتحانات بچه های کمی بزرگتر در خانه مانده بودند !! صبحانه را ابتدای گردنه صائین خوردیم ... یادم نمی آید ناهار چی خوردیم ، اصولا ناهار زیر 5000کالری ارزش یادآوری ندارد !!!

در چند مورد دست به موبایل شدم تا مثلا نت برداری کنم ، حالا که نگاه می کنم آنقدر مختصر نت برداری کرده ام که یادم نمی آید در مورد چی بود !!

سفر در این دوره و زمانه چقدر راحت شده است !؟ بیچاره ناصر خسرو تا از خراسان بیاید و ببیند تبریز کجاست ، چند سال و ماه از عمرش را تلف کرده بود ، اما حالا شهرها و روستاها ، کوهها و دره ها و ... بسرعت باد از مقابل چشمان آدمی رد می شوند و با وجود این سرعت بالا ، تغییرات در زندگی ها و ساخت و ساز آنقدر بالاست که قیافه شهرها و راهها را بهم می ریزد و با همه ی این پیشرفت ها هنوز ناشی بودن مثل سایه ای پابه پای آدمی می آید !! ( هرچند گم شدن من در اردبیل اصلا ربطی به این موضوعات ندارد ... من وقتی وارد استان اردبیل می شوم تمام کارآیی حواسم را به حداقل ممکن کاهش می دهم !! تا ندیده و نشنیده از آنجا رد بشوم !! )

بعلت طولانی بودن مسیر باید زمان کمتری در راهها تلف می کردیم تا بموقع به منطقه رسیده و محل ماندن مان را مشخص کنیم ... حوالی عصر به رامسر رسیدیم و ادامه راه ما را به سادات شهر و کتالم برد ، در آنجا ابتدا از یک بنگاهی راهنمایی گرفتیم ولی جایی که نشان داد بدلمان ننشست ، بقول دوستم ( آن دادوی دیگر !! ) خیلی وسط بودند ، یادم باشد تا داستان وسط بودن را جایی تعریف بکنم !! بعد با یکی از آن شماره هایی که از نت گرفته بودیم تماس گرفتیم و یک نفر آمد و ما را به یک ویلا راهنمایی کرد ...

" به شتر گفتند گردنت کج است ! گفت تو بگرد جای راستم را پیدا کن !! "

همه ی زندگی مان را ویروس آشوب و بی نظمی گرفته است ، نرخ ویلا را نه صاحب ویلا و نه اجاره کننده ، هیچکدام تعیین نمی کند بلکه کسی که راهنمایی می کند و پورسانت می گیرد تعیین می کند !! ما هم کمی قهر و آشتی بازی درآوردیم و بالاخره ویلا را گرفتیم ... ویلایی که در آنجا بودیم برای خودش یک مجموعه کامل بود ، یعنی می شد ماشین ها را توی حیاط پارک کرد و در را بست و 4 روز تمام آنجا ماند ، نیازی به بیرون رفتن و توی شلوغی ها وارد شدن نبود ، محوطه ی بیرونی ویلا و قسمتی از رودخانه که در محوطه ی باغ ویلا بود برای یک استراحت جانانه کافی بود !!

ویلای ما کنار قلعه مارکوه بود و برای همین روز اول ددر به برای دیدن قلعه رفتیم ، هوا وقتی نسیم نداشت خیلی گرم می شد ولی اگر آسمان غبار داشت و فرصت عکاسی را به ما نداد در عوض از نسیم اش دریغ نکرد !! بالای قلعه دورنمای رامسر آنقدر زیبا دیده می شد که اهل فن را یاد سواحل باتومی و ... می انداخت ، از بالای تپه ای که قلعه در آنجا بود ، می شد همه جا را براحتی تماشا کرد ، چشم اندازای کوهستانی و کنار دریا بیش از اندازه زیبا بودند ، عکسی هم اگر گرفته شد آنقدر بزرگ از آب در می آمد که ریسایز کردن و در وبلاگ گذاشتن اصلا حظی نمی دهد !!





مدل باجناقی !!



محوطه ی قلعه برای ما که دارای قلعه های کوهستانی و دارای تاریخ و پیشینه محکم هستیم زیاد جذابیت نداشت ولی چشم اندازهایش باعث شد تا بعنوان یک ورق ماندگار در حافظه مان سنجاق شود !!


عصر همان روز به مسیر جنگلی دالیخانی رفتیم ، یک مسیر زیبا و نسبتا آرام که از هیاهوی اذیت کننده مسافران زنجیر پاره کرده در آنجا خبری نبود ، بین راه کمی توقف کرده و کمی عکس گرفتیم و هر وقت حرف کم می آوردیم از فوتورافچی می گفتیم و واقعا که بودن و نبودن فوتورافچی هیچ فرقی به حال ما نمی کند ، چون بهرحال همیشه یادش با ما هست !! البته تحمل یادش بهتر از خودش است !!!

ادامه مسیر جنگلی در ارتفاعات بالا چشم اندازهایی از کوههای تنکابن و شاید ارتفاعات دره دوهزار و سه هزار داشت که بدنبال خود خاطرات کوههای علم و تخت سلیمان را زنده می کرد ...




این بار عکاسباشی مان عوض شده بود !!



شام را کنار رودخانه بودیم و بساط منقل مان براه بود ... صندلی برده بودیم وسط رودخانه و از درختان اطراف رودخانه ازگیل ژاپنی می خوردیم ، این برنامه پر بود از عکس های غیروبلاگی 


روز دیگر برنامه مان رفتن به کنار دریا بود ، که زیاد حال نداد ، بسکه این کنار دریا ها در ایران بهم ریخته است و معلوم نیست کی به کیه !؟ ما هم که همه مان اروپا دیده !!! بعد رفتیم یک سایه پیدا کردیم و ناهار خوردیم ، البته مثل همان ناهار رژیمی ها !!

بعد از ناهار راه افتادیم و رفتیم طرف جواهرده ، هم شلوغ بود و هم پلوغ ، یعنی به معنی واقعی کلمه شلوغ پلوغ بود !! تا نصفه ی مسیر بیشتر نرفتیم ، کمی پای آبشار سر راه ماندیم و ندیده ها دیدند و بعد برگشتیم به ویلای آرام خودمان ...

روز آخر روز بازگشت بود ، حوالی ساعت 8 شیپور جمع را زده و راه افتادیم ، مسیرمان را که قرار بود از رشت به قزوین و آمدن از طریق اتوبان باشد را دوباره شمالی کردیم و رفتیم تا انزلی و مسیر تالش ، سر راهمان سری به " اسپی مزگت " زدیم ، نوبت اول که آنجا رفته بودیم نه اسمی داشت و نه صاحابی ولی ابهت داشت ، حالا این طرف و آن طرفش تابلو زده بودند و بالایش را شیروانی کوبیده بودند که مثلا تحت نظر و نگهداری است ، حالا دیگر همه چیز داشت الا ابهت !!


محوطه مسجد سفید یا " اسپی مزگت " 


این مکان 700سال بود که چنین کلاهی سرش نرفته بود و خرابه اش ابهتی داشت !!


مسیرمان را برای اینکه به ترافیک گردنه حیران نخوریم از طریق جاده اسالم - خلخال ادامه دادیم ، گل های بنفش با لاله های نارنجی رنگ برخی تپه ها را برنگ بنفش درآورده بود ...

بقیه مسیر را برای اینکه چرت نزنم با حرف زدن در مورد مسایل مختلف پر کرده بودم ...

از جاذبه های خاص این برنامه حضور دو فقره ووروجک بود ، 



البته داستان نقل و انتقالات من و ساکم از این ماشین به آن ماشین هم در نوع خود جالب بود !!

نظرات 4 + ارسال نظر
ف. کاف شنبه 18 خرداد 1392 ساعت 19:03 http://miyane-ghamhayam.blogsky.com/

خوش ب سعادتتون
ما تو خونه بی کولر حبس بودیم این چن روز:|

سمیه شنبه 18 خرداد 1392 ساعت 21:09

به دیار ما خوش آمدین
به قول خودتان همه جای شمال زیباست.
من این قلعه رو نرفتم واجب شد ی تکپا برم.

واینکه ما 3 تا درخت ازگل تو خونمون داریم,خواستم فخر بفروشم

فخر دوستان بهر قیمت که باشد خریداریم

تک برگ دوشنبه 20 خرداد 1392 ساعت 12:22

ی تلفن و ی پیامکم داشتی که جا انداختی و شاید خیلی چیزای دیگه...
ی بار این عکاسباشی ترکیه نمایشگاه داشت وقتی برگشته بود و اومده بود دفتر، چند دقیقه ای تحویلش گرفتی و گفتی چ احساسی داری که با کلاسی میری ترکیه نمایشگاه میذاری، تا خواست جواب بده ی سؤال دیگه پرسیدی و چند بار اینکارو تکرار کردی، من برای اینکه نخندم رفتم بیرون، وقتی برگشتم بنده خدا داشت میرفت، تو هم داشتی کار خودتو میکردی. من بهت گفتم چرا با همشهری ما بد تا می کنی؟ ی چیزی گفتی شبیه به این: من تک می زنم تا نیاز ب پاتک نداشته باشم، همشهری شمارو ی کم ب هوای خودش بذارم ب ما امون نمیده.

چیزی که افتادنی است
همان بهتر که بیافتد ،
چه فرقی می کند
از چشم
یا
از قلم !!
===
همشهری شما آدم خوبیه ، فقط کمی با فوتورافچی مشکل دارد !! این بار کمی تکانش دادم کلی حرف بیرون ریخت !!!!!!

siamak دوشنبه 20 خرداد 1392 ساعت 15:46

یادش بخیر

ولی از منقل بیش از اینها می شد کار کشید !!
===
سایه درخت نبود که بود ... لب آب نبود که بود ... آرامش نبود که بود ... حالا کولر گازی هم تا صبح روشن نبود که بود !!!!
حافظ اگر در خانه کولر گازی داشت چند برابر این دیوان فعلی غزل می گفت !!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد