یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

آخر هفته ای که گذشت ...

برنامه ی ددر ما حوالی ساعت 17 استارت خورد و بعد از راهی شدن فهمیدم که دو ماشین دیگر نیز همراه ما خواهند بود ، شکر خدا فرقی نمی کند تنها باشم یا جمع خصوصی و یا جمع عمومی ... شرط اول رو فرم بودن خودم است و شرط دوم با دوستان بودن است و بقیه هم که معلوم است از برنامه لذت بردن !!

شرط دوم از نظر ساختاری دوم است ولی از نظر اهمیت دیوار به دیوار شرط اول است !!

مسیرمان را بدلیل نامعلوم بود مقصد نهایی بطرف جلفا ادامه دادیم  تا شاید از باقیمانده ی لاله های جمعه پیش اثری مانده باشد ، لاله های سمت راست جاده ی بین مرند - جلفا تقریبا تمام شده بودند و لاله های سمت چپ هم که خیلی دور از دسترس بودند !!

توقف کوتاهمان در جلفا کمی طول کشید ، تقصیر کسی هم نیست اگر در پای ماشین های خارجی کمی دهانش زیادی باز بماند و وقت هدر بکند !! این روزها خیابان های جلفا به فیلم های سینمایی می ماند ، چند وقتی هم بگذرد دیدن کادبلاک و جی ام سی و ... برایمان عینهو پراید عادی می شود !!


ادامه تعیین مسیر بصورت جلسه پا - چناری بود و تصمیم نهایی این بود که اگر قرار است به آینالو برویم همان بهتر که شب در همان محل باشیم ، البته برای اینکه ملت را راضی کنیم که اینهمه راه رانندگی بکنند شب مانی در روستای اوشتبین را هم به گزینه ها افزودیم !! همان ابتدا من گفتم که 2 ساعتی راه داریم ولی به ملت که نمی شود گفت دو ساعت ؛ دو ساعت را در 10 تا تایم ده دقیقه ای به خورد همراهان دادیم !! 


دمدمای شب به سه راهی روستای اوشتبین رسیدیم و پاسگاه مرزی اوشتبین گیر داده بود به گشتن وسایل داخل ماشین ، البته خودشان بگویند دنبال چه چیزی می گردند شاید آدم بتواند راهنمایی های لازم را بکند !! اصولا خوب نیست یک فرد حتی اگر مامور دولت باشد دست به کیف و وسایل شخصی بزند ، در کشورهای پیشرفته تر، حداقل یک خانم نظامی ضمیمه پاسگاه می کنند!! و حتی داشتن یک سگ آموزش دیده بمراتب از اینکه یک درجه دار ارشد بخواهد قنداق بچه را بازرسی بکند بهتر است !!!

خلاصه اینکه نیم ساعتی معطل شدیم ، بعد داخل فرعی روستا پیچیدیم و چون شب بود و حاشیه جاده ی اصلی روستا در دست تعمیرات بود نتوانستیم ورودی مناسبی به کنار جاده پیدا کنیم و طی جلسه سرپایی قرار شد به همان آینالو برویم !!

وقتی مسیر را ادامه می دادیم ، من به مسیر کلاله - سونگون فکر می کردم و وقتی از من مسیر را پرسیدند چون پرونده باز شده در فکرم کلاله - سونگون بود ، ملت را به فرعی آنجا هدایت کردم که همان ابتدای راه یادم افتاد این راه اصلا به مقصدی که ما داریم ربطی ندارد !!

این همان فاصله ی معروف بین مشاهده کننده و مشاهده شونده است ، که قسمت عمده ای از سرگردانی انسانها را شامل می شود !!

ادامه مسیر ما را به جنگل ای آینالو رساند ، همان ابتدای فرعی منطقه جایی را انتخاب کرده و چادرهایمان را زدیم ، بعد تا ساعت 3 شب جوجه خوردیم و دور آتش نشستیم !! آسمان هم از این گوشه تا آن گوشه پر از ستاره بود ، آدم ناشی هم از کجا معلوم می شود !؟ از پیدا کردن ستاره های دب اکبر و دب اصغر !!! ستاره شناسی خیلی ها فقط به همین دو مجموعه ختم می شود ، هر چند یکی از اعضای هیئت کوهنوردی ( که یک نیمه قهرمان ورزشی بود و اصلا کسوت مربی هم نداشت !! ) و به زور در هر کلاس که خانم ها در آن شرکت داشتند  می خواست یک کلاس آموزشی به او بدهند کلی زور زده بود تا ثابت کند ستاره قطبی جنوب را نشان می دهد و به غلط در کتاب ها نوشته اند شمال را نشان می دهد !!!!!

یک فقر روباه هم به بوی جوجه آمده بود و وقتی دید خیلی تحویلش می گیریم اس ام اس زد و خانم بچه ها را هم دعوت کرد و خلاصه اینکه نه تنها کلی شکم چرانی کردند بلکه نصف شبی به دوغ های محلی که برای پختن آش دوغ برده بودیم پاتک زدند و خودشان خوردند !!

کم کم ستاره ها در ابرهای پراکنده ناپدید شدند و وقتی تنها سه ستاره در آسمان مانده بود ، رفتیم و خوابیدیم ... دمدمای صبح چند نفری که کمی پائین تر از ما چادر زده بودند با صدای بلند طوری که ما بشنویم با هم حرف می زدند که مثلا تلافی بکنند و مزاحم خواب ما بشوند ، البته ما مزاحم آنها نبودیم و خیلی هم آرام بودیم ولی برخی ها چون رزورشان به خر نمی رسد پالان را می زنند ، چون در جمع ما چند تا خانم بود و برخی آقفایان به حضور زن در طبیعت اعتقادی ندارند برای همین این حساسیت می تواند تا ساعت ها خوابشان را بهم بزند !!!!

صبح بعد از بیدار شدن ، کمی در همان منطقه دور زدم و متوجه شدم ، همان حضرات با مینی بوس های یکی از ارگان ها تشریف آورده بودند و برای اینکه پلاک ماشین زیاد توی چشم نزند و کارشان غیرقانونی دیده نشود ، پلاک جلو را باز کرده بودند !! یکی نیست بگوید اگر با برگ ماموریت آمده اید پیک نیک ، دیگر پلاک باز کردن نمی خواهد ، اگر از دیده شدن توسط مردم شرم دارید ، خدا که بیناتر است !!!! 

صبح کار خاصی نداشتیم و بعد از صبحانه نشستیم برای وقت گذرانی و تماشای طبیعت ، حوالی ظهر ابرهای سفید خوشگل کم کم خاکستری رنگ شدند و عصر که شیپور بازگشت را می زدیم ، باران شروع شد ، مقابل هتل بابک چنان بارانی می بارید که آدم یاد بعضی از این فیلم ها می افتاد که در پشت صحنه نشان می دهد با کاشین آتش نشانی روی سر بازیگر ها آب می ریزند !!

نیم ساعتی هم مشغول تیراندازی بودیم و پر بدک نبود !!

بقول معروف باید دنبال خوشبختی رفت ، ولی بدبختی خودش می آید و پیدایت می کند !! برگشتنی یک آهنگی باز کرده بودند و خواه ناخواه افتادم به نشخوار خاطره های تلخ !!

به خانه که رسیدم ، عکس هایم زیاد رضایت بخش نبود ، البته زیاد هم عکس نگرفته بودم ، چند تایی از روباه و چند تایی از اطراف محل اتراقمان و ...






نظرات 2 + ارسال نظر
محمدرضا شنبه 11 خرداد 1392 ساعت 18:14

فقط باید بگم خوش به حالتان !! ماهم دیروز نشستیم پای تلویزیون و مسابقه از کی بپرسم را تماشا کردیم .

khatere hastam چهارشنبه 3 اردیبهشت 1393 ساعت 19:47

عجب جای زیبا و باصفایییییب بودهههههههههه

تا خرداد که دیگه راهی نمونده ببینم میتونم عده ای رو جمع کنم بیایم اونورا گم بشیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد