یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

گاه نوشت ...

دیروز تمام بعد از ظهر را روی طرح های نرم افزارم کار می کردم یکی از دوستان تماس گرفته بود و ضمن احوالپرسی پرسید : " این سی دی کی بدست ما می رسد !؟ "
گفتم : " میوه خودش که برسد ، وقتش هم می رسد !! "
هر بار که می خواهم یک دستی به سر و روی خاک خورده طرح بکشم ، ساعت ها وقت می برد ... نیاز به تغییر در موردی اگر دیده شود باید تغییرات اعمال گردد والا همان مورد هی می رود توی چشم ذوق آدم !!
سه ساعتی هم روی طرح کاور سی دی مشغول بودم ، دقیقا در انتهای کارهای وقتگیر و ابتدایی ، طرح نهایی به ذهنم خواهد رسید !!

===

امروز یکی از همکاران که برای کاهش وزن ، او را تشویق کرده بودم تا به پیاده روی در کوهستان بپردازد و کمی پیشرفت کرده و کوهنورد شده است و کم کم خودش را قاضی القضات کوهستان باور می نماید !!
به تسبیحی که در دستم بود اشاره کرد و گفت : " یک گره بولین بزن ببینم بلدی !؟ "
البته مشخص بود که قبل از اتمام سوال دستوری اش از گفته اش پشیمان شده بود !!
گفتم : " نمی زنم به چند دلیل !؟ "
پرسید : " چه دلیلی ؟ "
گفتم : " اول اینکه با تسبیح 10سانتی امتحان گرهی را نمی گیرند که نیم متر طناب لازم دارد !! دوم اینکه از بزرگان سوال می کنند برای دانستن نه برای تست آگاهی !! سوم اینکه آدم در جهالت بماند بهتر است از اینکه سوال را بد طرح بکند !! چهارم اینکه وقتی نمی دانی با چه کسی طرف هستی ، همان بهتر که بی طرف باشی !! پنجم ... "

گفت : " آقا نخواستیم ... می دانم که بلدی ، ولی ارزش دانسته به تازه بودن و به روز بودن است ، خواستم ببینم یادت مانده یا نه !!؟ "

===

برخی ها شیطنت هایی می کنند که نشان از زرنگی و هوشیاری بسیار بالایشان دارد ، ولی آدم متاسف می شود از اینکه چرا اینهمه زرنگی به بیراهه می رود ...
یکی از همکارهای ما کمی شلوغتر از معمول است ... هر روز هم موقع صبحانه یک شیطنتی می کند ، دو روز پیش املت پخته بود و کنار دست اش چند عدد فلفل گذاشته بود ؛ دفعه قبل به او گفته بودم که فلفل را به غذا نزند و هر قدر که دوست دارد با غذا بخورد ( بسکه پدرمان را درمی آورد با فلفل زدن هایش !! ) ، من از دور نگاهم به غذا خوردنش بود ، هر بار که لقمه ای بر می داشت ، یک تکه از فلفل هم با دستش می کند و نشان می داد که گذاشت توی دهانش و آرام آن را زیر میز می انداخت !!
همکار بغل دستی اش ، با دیدن فلفل خوردن او هوس فلفل کرد و پرسید : " انگار فلفل ها شیرین هستند ؟ " او هم بی تفاوت گفت : " آره ... خیلی بی غیرت تشریف دارند ، فلفل که تند نباشد فرقش با تره چیست !!؟ " بنده خدا که چند بار دیده بود ، این فرد فلفل ها را در تکه های بزرگ می کند و توی دهانش می گذارد ، همراه با یک لقمه از املت تکه ی بزرگی را توی دهانش گذاشت ...
چند لحظه نگذشته بود که چهره اش سیاه شد ... طوریکه حرف هم نزد و بلافاصله از اتاق بیرون دوید !! 
کمی بعد آمده و گفت : " آدم حسابی ... این فلفل که زهرمار است !! اینها را چطور می خوری ؟ احساس می کنم دهانم تاول زده ، از بس که تند بود !!!! "
نظرات 1 + ارسال نظر
همطاف یلنیز سه‌شنبه 10 اردیبهشت 1392 ساعت 22:03 http://fazeinali.blogfa.com/

سلام سلام
...
از آن روسری ها یک چارقدش هم ما را کفایت می کند ها
ص پ را دوباره بفرستم آیا؟

سلام
امروز نیم ساعت وقت گذاشتم برای یافتن ص پ !! نمی دانم از کدام درگاه رسیده بود !؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد