یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

ددر سال جدید ... (قسمت 1)

ددر نوروزی ما یک طرح کلی داشت و یک طرح پازل گونه از اجزایی که به تنهایی می توانستند یک ددر کامل بحساب بیایند ؛ مردد مانده بودم طرح کلی را ثبت بکنم که آنوقت نه برای خودم جذابیت داشت و محتملا برای خواننده هم خسته کننده می شد ...



1
قرار سفر وقتی گذاشته می شد ما چهار نفر بودیم ولی قرارهایی که فوتورافچی می گذارد را باید جلوی باجه شمرد ، اعتراض بعدی به هیچ دردی نمی خورد !! یکی از همراهان از یک هفته قبل حضورش را معلق کرده بود و روز قبل از حرکت کنسل بودن حضورش را اعلام کرده بود ...
سر ساعت مقرر ددر نوروزی ما شروع شد و مسیرمان مشخص بود ، باید از اردبیل می گذشتیم و من منتظر ماندم تا در ورودی حوزه استحفاظی اردبیل برای سفرمان صدقه کنار گذاشتم ( نمی دانم چرا فکر می کنم فقط اگر در اردبیل بمیرم برایم غربت حساب می شود !!! ) مسیر سفر همیشه زیبایی های خاص خودش را دارد ، بی تعارف و غیر منتظره ، نرسیده به سراب قله سبلان با شولایی از برف در ابهت خاصی دیده می شد ... در طول مسیر می شود سبلان را از سه زاویه دید ، زیباترین نمای آن ، البته از نظر من ، در شهرستان سراب است که قله بصورت منفرد دیده می شود ، نمای بعدی در شهرستان نیر است که قله سبلان بهمراه قلل هرم و کسری دیده می شود ، از این نما هم ابهت و جذابیت خاصی دارد ولی انگار تصویر زیادی شلوغ می شود ، قله سبلان از شهر اردبیل یک مخروط باشکوه است یک عظمت ممتد ...
بعد از اردبیل نوبت خودنمایی گردنه حیران است ، تکراری ولی همیشه زیبا ... البته اگر دره هایش را مه پر بکند زیباتر از همیشه ... هنوز برای خودنمایی بهار خیلی زود بود ، مخصوصا در ارتفاعات بالاتر که شب ها سرمای نمین بر آنجا حکمفرماست ...



آستارا ، شهری که همیشه پر از مسافر است ، حوالی ظهر بود که به آستارا رسیدیم ، فوتورافچی را چند دو ردور بازار گرداندیم تا بالاخره جای پارک گیر آورد و رفتیم داخل بازار ، مهم نیست که نیاز به خرید باشد یا نه ، داخل بازار قدم زدن روحیه آدم را شاداب می کند ... حالا اگر خیلی ها ( مخصوصا آقایان !) با گشتن و تماشا مشکل دارند حسابشان جداست ... 
لازم نیست فقط اجناس فروشی را دید زد ، تماشای کلنجار فروشنده با خریدار هم دیدنی است ( می گویند شیطان پنج فرزند دارد که کار یکی از آنها حضور در بازار است !! باور نمی کنید ؛ نامش زلنبور است !!!! ) برخی ها هم کلکسیون متحرک هستند با پوششی خاص ، آرایشی خاص ، لحنی خاص که همه را برای تماشای خود فرا می خوانند ... 
سر راهمان به یک باربی برخوردیم که بعد از کلی آرایش و زحمت و .... خودش را به شکل بیلندرسون ترکیه ای شبیه کرده بود ، یعنی آخر ضدزیبایی !! البته هنوز با بیلندرسون زیادی فرق داشت و من نامش را کلنگندرسون گذاشته بودم ... یک کارشناسی سرپایی هم باتفاق فوتوراف بانو در خصوص زیباشناسی چهره اش ترتیب دادیم ... بازار گردی ما حکم مبارزه با نفس داشت و اتلاف وقت بود تا به وقت رسمی نهار برسیم !! ناهار را رفتیم در رستورانی خوردیم که خاطرات قدیمی من در آستارا با آنجا گره می خورد ...
کنار میز ما چندنفری نشسته بودند ... یک تیپ مسن و رنگ و زوار دررفته که بزحمت می خواستند خودشان را با کلاس نشان بدهند !! مرد داشت با تلفن حرف می زد ، نه اینکه کار ما استراق سمع باشد ولی کار ما گرفتن گوشمان در مقابل صداهایی که ناخواسته می ایند هم نبود !!!

- در بالکن را باز کن ...
- ...
- حالا در پذیرایی را باز کن ، همان کلید بزرگه است ، آره ...
- ...
- باز نمی شود ، چرا .... آهان یک کم باید کلید را بچرخانی تا باز شود ...
- ...
- حالا در اتاق ها را امتحان کن ببین باز نباشند ، البته خودم آمدنی همه شان را چک کرده ام ها ...
- ...
- منظورت دری هست که به زیرزمین می رود !؟ آنجا را خودم بسته ام و کلیدش همراه کلیدهای تو نیست ، آن را نمی توانی باز بکنی ...
( ما در حال حساب کردن و خروج از رستوران !! )
- دست ات درد نکند ، حالا همه ی آن درها را بهمان ترتیب که امتحان کرده ای ببند و مطمئن باش که بسته ای ...
...
گوشی خانمش زنگ زده است و با صدای خیلی بلندی که همه بدانند طرف صحبت اش یک خانواده ی مثلا دکتر است ...
- از طرف من به آقای دکتر سلام برسان و عید را تبریک بگو ، از دور همه تان را می بوسم !!
اینجا فرزند سوم شیطان مرا مجبور کرد برگردم و ببینم اینکه از راه دور دارد بوسه اش را تلف می کند کیست !! با دیدن قیافه اش در حالیکه به همان بیلندرسون رحمت می فرستادم به فوتوراف بانو گفتم : " این مرا را ببوسد ششماهم عقب می افتد !! آدم چهل سال صبر بکند برای یک بوسه بهتر از این مراسم بوسیدن برده هاست !! " البته او هم متوجه منظورم نشد...
در فیلم محمد رسول الله (ص) یک جایی اعلام برادری بین انصار و مهاجر شد و هرکس شخص بغل دست یاش را می بوسد و اعلام برادری می کرد ، بنظرم امیه (!) بود که با بلال روبوسی کرد و یک قیافه ای گرفته بود عشقولانه ، بعد که به جمع دوستانش آمد گفت : " حرفهای خوبی می زند فقط این مراسم بوسیدن برده ها و .... !! "  حالا از کجا این اصطلاح به ما رسیده است !!؟؟ 
دوستی دارم که مادرخانمش از آنهاییست که با صد مَن عسل نمی شود خورد !! عید نوروز که به تهران می رفت ، بالاجبار برای دیدار آنها ، می گفت : " روبوسی با مادرزن از مراسم بوسیدن برده ها هم سخت تر است !! "

ادامه دارد ...
نظرات 3 + ارسال نظر
همطاف یلنیز چهارشنبه 7 فروردین 1392 ساعت 22:36 http://fazeinali.blogfa.com/

سلام
http://referenc.blogfa.com/post-627.aspx
چیزی درباره اثرتاچر شنیدین؟
اینو امروز دیدم
.
امسال رو با تردید شروع کردین آیا؟
این واژه "مردد" تکرار شده در این پست های امسالی ها

تردید دارم که ادامه داشته باشد ...

وحید پنج‌شنبه 8 فروردین 1392 ساعت 01:46

توصیف تان از قله سبلان بسیار زیبا و دل انگیز بود ( مخصوصا برای کسانیکه یه نم خاطره ای هم با این قله رفیع داشته باشند : قله سبلان با شولایی از برف ، ابهت ، جذابیت ، عظمت ممتد و ... )
در مورد بازارگردی هم حق با شماست ، هر چند که نوک پیکان تان ( و همینطور قلم تان ) به طرف ما بود،
اصلا از نظر بنده با دارا بودن چندین سال سابقه بازار گردی بازار همان آزار است که با "ب" صورت مسئله را عوض کرده اند.

نگار پنج‌شنبه 8 فروردین 1392 ساعت 14:31 http://heavenward.persianblog.ir

قله سبلان رو ندیدم، شاید هم دیدم و خاطرم نیست. برای ما ساکنین شمال کشور، این توصیفات در مورد دماوند صدق می کند.
اما گردنه ی حیران را خوب به خاطر دارم و بسیار هم دوستش دارم.
دیروز برای خرید به مغازه ای رفته بودیم که یاد این توصیف شما از فرزندان شیطان افتادم
اون مکالمه ی تلفنی هم که نوشتین نهایت طنز بود، حسابی خندیدم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد