یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

نیم روزی در سال جدید ...

.

.

.

راستی ، تا به اکنون

کدام کس دیده است

                           دریا

                               به غریق خود دل بندد ؟

.

.

.


( فرشته ساری )


===


شب دیر خوابیدم و صبح زود بیدار شدم ، حوالی صبح بود که یکی به خوابم آمد ، نمی دانم کدام خراب شده ای بودم !؟ یک صف طولانی بود و من در یک اتاق داشتم با یک چیزی که شبیه یک کلاه کاسکت بود از مردم تست می گرفتم ، کار من گذاشتن این کلاه سر مردم بود و از آن طرف یک جواب از پرینتر بیرون می آمد ، حالا کی مرا جای خودش کاشته بود خبر ندارم ، روی جا رختی یک کاور هلال احمر بود و برای همین فکر می کردم برای یک ماموریت آنجا بودم ...

تازه داشتم راه می افتادم که یک آشنای دور وارد اتاق شد و من در حالیکه هم به روی خودم نمی آوردم و هم دست و پایم را گم کرده بودم از او تست گرفتم ، وقتی داشت بیرون می رفت دیدم هنوز کاسکت آزمایش روی سرش است !! گفتم : " فکر کنم اون برای ماست ، ( اشاره به سرش !! ) " در حالیکه می خندید گفت : " اِ....... " وقتی کلاه را روی تخت گذاشت دیدم گوشی اش روی تخت افتاده است ، گفتم : " این برای شماست !؟ " خندید و گفت : " اَ..... " و رفت که رفت ... منهم از خواب بیدار شدم ، هنوز 4 ساعت نشده بود که خوابیده بودم ولی خوابم از بن و بیخ تمام شده بود !! بدبختی داریم دیگر ... بعد از اینهمه سال هنوز توی خواب هم که می آید دست و پایمان می لرزد ؛ مرد هم مردهای قدیم که توی جنگ ها کشته می شدند و کارشان به کوچه و بازار نمی کشید !!


===


اولین کارم در بیرون از خانه گرفتن عکس های جدیدم بود که یکساعت مانده به تحویل سال نو گرفته بودم ، نیازی هم نداشتم ، دیدم عکاسی سر کوچه مان پشت میز بیکار نشسته است ، گفتم یک حالی به او داده باشم ، رفتم و عکس گرفتم !! گفته بود فردا بیا بگیر ... رفتم داخل و گفتم پارسال گفتی برو فردا بیا ، یک سال گذشت ، این عکس های ما حاضر شد یا نه !!؟ زیاد هم خوب نبودند ، یکی نیست بگوید قدیم عکس را م یگرفتند دو روز بعد معلوم می شد چی  از آب در می آید ، حالا همه یک دوربین جیجیتال سوار سه پایه کرده اند و با اینکه چند تا شات می زنند بازهم نمی توانند عکس خوب بگیرند ، نه اینکه زبانتان لال اشکال از سوژه باشد (!!!) قدیم می گفتند " عینک سواد نمی آورد ! " حالا می گوییم : " تکنولوژی استاد نمی سازد !! " 


===


به چهل نفر زنگ زدم برای خوش و بش عید !! به محل کار چهار نفر هم سر زدم برای دید و بازدید سرپایی عید !! وقتی کاملا خسته شدم وارد یک کتابفروشی شدم ، قرار بود یک کتاب بردارم ، دو ساعت بالای منبر رفتم ، نواقصات سری کتابهای قدم اول از انتشارات شیرازه را گرفتم ( 12جلد ) یک روزنامه ی قدیمی که اخیرا جمع آوری و مجلد شده ( آذربایجان جزء لاینفک ایران ) که سال 1918 چاپ می شده و 4 فقره کتاب دیگر ... یک کتابی هم ( حماسه کوراوغلو !! ) به من سفارش کردند که هم بخوانم و هم اینکه ترجمه ی ترکی اش را بگذارم در وبلاگم !! تا جائیکه یادم می آید من ترکی اش را خوانده بودم !!!!! در این بی وقتی ها که آدم نمی داند اوقات بطالت اش را چطور بگذراند شاید یک قسمتی به آن اختصاص دادم !! اینهم تصویر همه ی خرید من :



با این رو تختی که مادرم برای تخت من گرفته است ، باید هم تا صبح خواب گل و بلبل ببینم !


===


اینهم اولین فال حافظی که برایم رسید:



نظرات 3 + ارسال نظر
افسانه سه‌شنبه 6 فروردین 1392 ساعت 14:06

خوب منکه قبل حافظ گفته بودم امسال یه خبرایی هست!!

همطاف یلنیز سه‌شنبه 6 فروردین 1392 ساعت 15:34 http://fazeinali.blogfa.com/

سلام
تا انتها ما را کشاندید تا از زبان حافظ بگویید حلِّــه
مبارکه آقا، هرچند کلاه سرش رفت
.
دستتون روی سر ما

نگار پنج‌شنبه 8 فروردین 1392 ساعت 14:23 http://heavenward.persianblog.ir

دریا به غریق خود دل ببندد...خیلی لطیف و رویایی بود....چیزی شبیه عشق خدا به بنده هاش. چون همه ما غریق دریای لطف او هستیم.
======
خواب جالب و عجیبی بود. ماشالا ذهن پیچیده ای دارید. ولی این موضوع که حضور بعضی ها حتی در خواب باعث میشه دست و پا و حتی دلم بلرزه رو تجربه کردم.
======
بعضی داستان ها کوراوغلو رو خوندم. به لطف مرحوم صمد بهرنگی. البته ایام کودکی بود و به زبان کودکانه. اما به یاد ماندنی شد.
======
صبر...آزمون سختیست!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد