یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

یک روز زیبا ...

یک مرخصی از نوع استراحتی آنهم بعد از یک بازی سنگین حال می دهد اساسی !! در خانه نشسته باشی و زنگ بزنند و بسته خرید را تحویل بدهند و بنشینی به تماشای خریدهایت ، آنهم یک حال اساسی دیگر !! 

حوالی ساعت 12 زنگ خورده ام ، شماره خیلی نابلد تشریف داشت !! می گوید : " آقای ... !؟ " می گویم : " دقیقا خودم هستم !! " می گوید : " از طرف پست آمده ام ، این کوچه ای که نوشته اید پلاک 174 ندارد که !!! " می گویم : " من دقیقا در خانه هستم و پلاک هم 174 است ، لابد کوچه را عوضی رفته ای !! " می گوید : " مگر اسم کوچه شالچیلار نیست !!؟ " می گویم : " دقیقا همین است ، ولی این خیابان 3 تا شالچیلار دارد !! " می گوید : " حالا من بسته را برگردانم اداره شما به دردسر می افتید !! " گفتم : " ما نان شب مان را به امید اداره پست نمی خریم !! اینهم که می آوری چند فقره خرید برای دلخوشی است !! اگر برگردانی ، دوباره زنگ می زنم عودت می دهند و بازم می آیی ، فقط این بار سعی کن کوچه ای که رفته بودی را نروی و به یک شالچیلار دیگر بروی ، آن وقت در نوبت سوم محموله بدستم می رسد !! " می گوید : " آقا شما حالتان خوب است !؟ " می گویم : " آقا شما مریض احوالید !؟ " وقتی صدای خنده ی یک ریز و دنباله دارم را شنید فهمید کیفم کوک است و تا عصر حرف بزند پایی هستم !!!
نیم ساعت بعد زنگ زده و رفته ام برای تحویل بسته !! با دیدن من خندیده و می گوید : " واقعا حق با شما بود ، این خیابان سه تا شالچیلار داره !! " می گویم : " ولی فقط دو تای آنها نبش شان بانک ملی دارند !! " در حالیکه بسته را داده و می خواهد برود می گویم :" هر وقت اسم شالچیلار دیدی یا شنیدی اول یاد من خواهی افتاد ... "
چند تا کتاب ( مردان مجرد سرزمین تپه ها ، سرزمین نابینایان و ... ) ، یک ساعت مچی زنانه (!!) ، یک دوچرخه تاشو (!!!) ، چند فقره دستبند و گردنبند (!!!!) و ... اول کتابها را گذاشته ام توی قفسه کتابها ( کو تا نوبت خواندنشان بشود !!؟ ) بعد زیور آلات را گذاشتم توی کمد پیش بقیه ( تا کی پیدا بشه بدیم اینهمه کادو !! ) بعد دوچرخه را از بسته بیرون آورده و باز کرده ام ... آخر سر هم کاتالوگ نحوه باز و بسته کردن دوچرخه را تماشا کرده ام !! یک اشکال اساسی دارد و آن اینکه نوشته است " حداکثر وزن برای استفاده 85 کیلو !! " ( حالا چیکار کنم این ده کیلو را !!؟ ) یک کیف خوشگل هم دارد که در ددرهای بعدی تعریف اش می آید ( انشاءالله !! )

===
از ساعت 8 تا همین حالا ده دقیقه یکبار تلفن زنگ می خورَد و منم از حرصم به همه شان جواب می دهم !! مادر من طبق برنامه کار می کند و از ساعت 9 رفته بیرون و ناهار هم مهمان است و اگر تا 7 عصر بتواند برگردد هنر کرده است !! خانه قبلی یک وایت برد در آشپزخانه داشتیم و در جریان برنامه هایش قرار می گرفتیم حالا فعلا در بیخبری هستیم !!
مادر بیرون رفتنی سفارش کرد که دو فروند مرغ بگیر ، می گویم : " خرید مرغ در این شرایط سنی که من و تو داریم ، از نظر سلامتی و پزشکی !! خوب نیست ... و هم با این شرایط اقتصادی کشور نه تنها خوب نیست ، بلکه بای نحو کان حرام است !!! می گوید : " تو بخر ، اگر پرسیدیم و گفتند حرام است ، مهمان دعوت می کنیم می دهیم آنها می خورند !!! " 

نظرات 2 + ارسال نظر
نگار پنج‌شنبه 3 اسفند 1391 ساعت 00:27 http://heavenward.persianblog.ir

حسودی می کنیم
امروز از 8 صبح که بیدار شدم تا 7:30 غروب دانشگاه بودم. با احتساب خواب 3 ساعته شب قبل!!! با جسارت تمام همچنان بیدارم

مادرتون هم گفته های طلایی بی نظیری دارن، خدا حفظشون کنه

khatere hastam سه‌شنبه 2 اردیبهشت 1393 ساعت 18:19

" تو بخر ، اگر پرسیدیم و گفتند حرام است ، مهمان دعوت می کنیم می دهیم آنها می خورند !!! "

خدا حفظشون کنه خیلییییییییییی لذت بردم از این جملشون (گـــــــــــــــل)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد