یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

مرخصی استراحتی ...

ویروسی شدیم رفتیم پی کارمان !!

حالاست که تب مان بزند بالا ... حداقلش این است که خوایهایم رنگی می شوند !! اگر چیزی ، کسی ، خبری از گذشته ، پیامی به آینده ، گمشده ای و .... داشتید (!) برایم پیام بگذارید شاید در یکی از هپروت گردی هایم برایتان ممکن اش کردم !!!!!!! 


امروز مثلا برای استراحت مانده بودم از کله سحر بیدار شده ام ... شب تا ساعت 2 داشتم کتاب می خواندم !! خانه ی قدیم و جدید ما در یک چیز مشترک هستند و آن اینکه آسایش ندارند !! از کله ی سحر تا بوق شب یا آیفون را می زنند یا تلفن صدا می کند !!!

حوالی ساعت 10 بود که از خانه بیرون آمدم ، با عزمی راسخ برای رفتن به سه جا ، برای یکی باید سی دی برمی داشتم که قبل از خارج شدن از خانه مطالب را کپی کردم !! برای رفتن به محل دوم نیاز به آدرس داشتم که کمی توی خرت و پرت ها گشتم و پیدایش کردم !! محل سوم هم برای رفع مشکل اینترنتم بود ، ناچار بشوم باید بروم وایمکس تهیه بکنم !!!!

قبل از خروج از خانه به آخرین آیفون هم جواب دادم ... در و همسایه دنبال مادرم می گردند ، او هم باتفاق یک همسایه ی دیگر اول صبحی برایشان آزانس گرفته بود و رفته بودند ... همینطور که غر می زدم آمدم کاپشنم را پوشیدم و از خانه زدم بیرون !!

کرایه ی اولین تاکسی را که حساب می کردم متوجه شدم سی دی را برنداشته ام ، پیاده که شدم دنبال آدرس گشتم و آنهم کنار سی دی مانده بود !!! حال برگشتن دوباره به خانه را نداشتم برای همین سر راهم پیچیدم به مرکز ایرانگردی تا دلم را سر آنها خالی بکنم ... بیست روز پیش به من گفته اند برو تا دو روز دیگر تماس می گیریم و هنوز خبری نشده است !! ابتدای ورود ، در اتاقک مثلا اطلاعات اداره !! ، دو ساعت مرا سین جیم کرده اند که کجا می روم و با کی کار دارم و برگ ملاقات داده اند و ... رفته ام داخل دیده ام فرد موردنظر در مرخصی ساعتی می باشد و تا دو ساعت برنمی گردد !!! بیرون آمدنی به متصدی صدور برگ ملاقات می گویم : " بجای اینکه تمام کنترلتان روی ورودی باشد ، خروجی کارمندانتان را هم کمی جدی بگیرید !! برای کسیکه از اداره بیرون رفته برگ ملاقات می نویسید که چه شود !!!؟ " 

سوار ماشین شدم و رفتم آنسوی شهر ... ابتدای یک خیابان پیاده شدم و بدون آدرس راه افتادم تا دفتر انتشاراتی را که آدرس دهنده می گفت خیلی سر راست تر از آدرسی هیت که به من می دهد را پیدا بکنم ، کف پایم که درد کرد فهمیدم به مرکز شهر نزدیک می شوم !!

ماشین می گیرم تا به خانه بیایم ، یک نوجوان دست می کند و راننده نگه می دارد ، روی صندلی جلو می نشیند ، همینکه می نشیند دو تا سکه توی دست راننده می گذارد ، از نشستن اش معلوم است نرمال نیست ، راننده بی توجه به پول که معلوم است کم است ، آنرا توی دنده گیر ریخته و راه می افتد... کمی که جلوتر می رود می پرسد تا کجا می روی ، نمی تواند حرف بزند و برای همین منظورش را سعی می کند با انگشت اش نشان بدهد !! راننده با سر تصدیق می کند و ادامه می دهد ... رفتارش خیلی باحال است ، دائم راننده را می پاید و انگار می تواند بفهمد پول کمی که داده است از درون دارد راننده ی بیچاره را درهم می ریزد !! من و مسافری که بغلم نشسته هم می توانیم این صحنه ها را ببینیم !! چند جا نیش ترمز می زند و می پرسد اینجا پیاده می شوی و او با انگشت جلوتر را نشان می دهد !! کافی ست آدم بداند همچنانچه دیگران را می بیند یکی هم او را می بیند !! خاصه که آن بیننده خدا باشد با صراحتی قرآنی که : " آیا نمی داند که خدا او را می بیند !؟ " بغل دستی ام انگار رگ پوریای ولی بودنش ور قلمبیده است !! می خواهد چیزی بگوید ولی من آرام دستم را روی زانویش می زنم که آرام باشد !! مهم حساب کردن پول یک بچه ی عقب مانده نیست ، مهم تماشای رفتار یک آدم سالم عقب مانده است !! 

سر چهارراه یک خانم نازی 5ریالی ( تیپ 3ریالی و روسری 2ریالی !! )  ایستاده بود و راننده اگر ما نبودیم پسرک را بزور هم که شده پیاده می کرد تا او را سوار بکند !!! از مقابلش گذشت ولی گذشتنی !! تقاطع بعدی دوباره نیش ترمز زد و پسرک انگار مجبور شده باشد پیاده شد !!! بالاخره نتوانست خودش را نگهدارد و باقیمانده ی شخصیت اش را بیرون ریخت ؛ 100تومان پول خرد داده است و می خواهد تا آن سر شهر برود !! بغل دستی من واقعا آدم صبوری نبود برای همین گفت : " بیچاره بود ، اگر چیزی نمی داد هم مسئله ای نبود !! من بخاطر اینکه به دلش بد نیاید نگفتم ولی م یتوانستم تا هرجا که می رود کرایه اش را حساب بکنم ! " راننده دید قافیه ی اخلاقی قضیه را باخته است برای همین بجای عقب نشینی پیش دستی کرد و گفت : " حالا که پیاده شده است همه خیر شده اند !! " و مثلا نیشخندی زد ... گفتم : " آن 200تومان که از کرایه ات کم شد از تمام درآمد یک هفته ات ارزش اش بیشتر بود ، ولی حیف که زود بحرف آمدی !! حالا هم کرایه ات کم افتاده است و هم عمل ات ریخته است !!! ما از همان ابتدا هم پسرک را می دیدیم و هم رفتار پشیمان تو را ، حتی افسوس ات از سوارنشدن آن خانم را !! گمان نکنم کسی بتواند اندازه ی تو در عرض یک ربع اینهمه زیانکار بشود ... " فرصتی برای جواب دادن نداشت چون ما باید پیاده می شدیم ، آخرین تیرش را رها کرد ، دمدمای چراغ سبز بود و خواست برود آنطرف تقاطع نگهدارد ماشینی جلویش پیچید ، تا وارد تقاطع بشود چراغ قرمز شده بود ... ما پیاده شدنی یک افسر پلیس آمد بالای سرش و بخاطر رد کردن چراغ قرمز و ایجاد توقف و ...

خانه که رسیدم از پا درآمده بودم ... چقدر خوب است که صبح می رویم و شب برمی گردیم و روی نازیبای شهر را نمی بینیم !! 


نظرات 4 + ارسال نظر
نگار پنج‌شنبه 23 آذر 1391 ساعت 23:52 http://heavenward.persianblog.ir

دلم گرفت...
کلی حرف میشه زد پای این اتفاق. ولی سکوت رو ترجیح میدم...

دادو نوشت :
از بلندترین فریادی که دیده بودم پرسیدم : " مادرت کیست ؟ "
جواب داد : " سکوت !! "

عرق نعنا جمعه 24 آذر 1391 ساعت 06:48 http://fazeinali.blogfa.com/

سلام
"کافی ست آدم بداند همچنانچه دیگران را می بیند یکی هم او را می بیند"
"مهم حساب کردن پول یک بچه ی عقب مانده نیست ، مهم تماشای رفتار یک آدم سالم عقب مانده است !! " اینجا هم بدجنسی نموده بوده بودید ها
این نازیبایی ها هست کنار زیبایی ها، منتهی شما ددری هستید و زیبایی ها را اغلب خارج شهر دید می زنید
راستی الان حالتان چطور است؟ بهترید ؟

صبر چیز خیلی خوبی است و شاید بهترین آموزگار ؛ درباره آن حرف زدن همانقدر راحت است که عمل کردن به آن سخت !!!
سرماخورده را بعد از روز ششم حال می پرسند ، فعلا طب سنتی بکار می بریم تا ویروس جایش را به میکروب بدهد بعد می رویم پیش دوکی جان تا خانم نازی برایمان آمپول بزند و بعد کم کم خوب می شویم !!!!

عرق نعنا جمعه 24 آذر 1391 ساعت 08:13 http://fazeinali.blogfa.com/

کم ربط نوشت:
همیشه قبل رفتن ، دور و برش را نگاه می کند که چیزی جا نگذاشته باشد .
می رود .
مرا نمی بیند .
هیچ وقت خوب نگاه نمی کند
باز خودش را در دلم جا گذاشته است !

سالها پیش منهم عبارتی نزدیک به این برای کسی گفتم و برایم 6سال آب خورد !!!

سمیه جمعه 24 آذر 1391 ساعت 13:14

شبیه این پسر بچه زیاد است یکی از اونها همیشه میاد اداره
و مستقیم سر میزم میاد میگه خانم ی لیوان اب
و امثال این راننده آدم نما هم کم نیستند متاسفانه ...

کسالت برطرف شد ؟؟


درحال مبارزه هستم ..
و در حال یافتن یک قالب مناسب برای وبلاگم !!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد