یکی پیدا شده و چند وقتی هست که وبلاگ را ورق می زند ، و هر بار که برای مطلبی کامنت درج می کند می روم و همان پست را خودم هم می خوانم و بعد از یک عمر خودخوری حالا افتاده ام به خودخوانی !! جالبی داستان اینجاست که گاهی دوست دارم برای نوشته ی خودم کامنت هم بگذارم !! و اما حکایت کمی مرتبط ...
امروز از همان کله ی سحر حوصله ی آسمان براه نبود ، از خانه که بیرون رفتم جای خالی چتر را در مشتم احساس می کردم ، ولی به همان چند چکه قناعت کرد ، بعد از ظهر رفته رفته آسمان قهر کرد ...