یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

ادامه پست دوشنبه ...

 

دوشنبه یود که نوشته را قطع کردم و راه افتادم به یک ددر همین دور و برا تا هوائی باتفاق مادر و مادربانو تازه کرده باشم !! نه اینکه تا امروز در ددر بوده باشم هاااا !؟ سیستم بلاگ اسکای گرما زده شده بود و دسترسی به وبلاگ نداشتم و چه اخطار ناجوری می داد " دسترسی ممنوع !! "

  

 

یادم افتاد که چند سال پیش که بلاگفا بودم (!!) وبلاگم مسدود شد و وقتی پیگیر شدم ، به من پیام دادند که بروم در یکی از سازمان ها وبلاگم را به نام خودم به ثبت برسانم و بعد از دادن تعهد آنر ا باز بکنند !! خلاصه اینکه امروز صبح دسترسی نداشتم و حالا این اشکال رفع شده است ...

 

برنامه ی ددری ما با موافقت دو مادران و خیلی اتفاقی چیده شد ، ابتدای امر رفتیم و مادربانو رابرداشتیم و بعد رفتیم سراغ مادر من و راه افتادیم و کسی نمی دانست که کجا می رویم ، الا خود من !! راه افتادیم طرف بستان آباد و از آنجا رد شدیم طرف سراب ، مادرم هی شلوغی می کرد که برود آبگرم ولی شوخی می کرد و هیچکدام از همراهانش همپای آبگرم رفتن نبودند ... نرسیده به سراب در سه راهی بهرمان ، ماست محلی خریدم !! و از سراب هم رد شدیم ؛ سراب زادگاه پدری مادرم بود و برای همین یک عالمه خاطره در آنجا مزمزه کردیم !! از شهر نیر هم رد شدیم ... البته برای خرید آب در نیر توقف کوتاهی داشتیم !! برای یکی مثل من که در طول سال از این مسیرها رد می شوم حس کردن تغییرات شهرها و آبادی ها ملموس است و برخی ها که تازه راه ددر رفتن را یاد گرفته اند ، با دیدن هر آبادی منبر می گذارند که چرا اینگونه است و چرا این را ندارد و چرا آن را ندارد !؟ و خیلی ها نمی دانند که این و آن را داشتن مستلزم همت مردم و بالارفتن سطح فرهنگ و آگاهی شان هست والا دولت در خیلی جاها برای کوهنوردان خانه کوهنوردی و جانپناه زده است ، ولی متاسفانه چوپان های روستا برای فرار از گرما ، گوسفندانشان را به آنجا برده و همه جا را دقیقا مثل طویله می کنند !!! در شهر نیر با یک سوپری حرف زدم که دلِ خوشی از اردبیلی ها نداشت و این جریان وقتی نمود پیدا می کند که فرد شاکی با یک تبریزی همصحبت شده باشد و آن وقت است که دلش را زیر و رو می کند !!! ولی چه فایده که آب رفته ز جو هست و تیر رها شده از کمان !!

 


http://s9.picofile.com/file/8331594000/IMG_20180709_150800.jpg

 

http://s9.picofile.com/file/8331594142/IMG_20180709_150807.jpg

 

سه راهی سرعین در یک چمنزار پردرخت برای خوردن ناهار توقف کردیم ... ناهارمان هم از ابتدا معلوم بود ؛ آبدوغ !! آن شعر معروف که هر تابستان در اینجا منعکس می شود را هم بیاد داشتم :


چیستم من برگ زردی بر چنـــار زندگی          یا که آهنگی حزین ، ضبط نـــوار زندگی

...

...

چیستم با اینهمه شیرین زبانی چیستم        کشمش سرگشته در آبدوغ خیار زندگی

 


http://s8.picofile.com/file/8331594184/IMG_20180709_144601.jpg

 

http://s8.picofile.com/file/8331594292/IMG_20180709_145316.jpg

 

بعد از خوردن آبدوغ نوبت اردبیل بود تا برای نماز نگهداریم و  رفتیم در ابتدای جاده مشکین شهر در امامزاده سید صدرالدین !!! یعنی یک امامزاده ای ساخته اند در حد عمارت یک امام بیست و چهار عیار !!! نیمه کاره بود و هنوز خیلی کار داشت !! بعداز آن وارد جاده مشکین شهر شدیم و نزدیکی های مشکین شهر از باغات انگور دیدن کردیم و سپس از مشکین شهر رد شده و در روستای قصابه که این روزها به قصاب کبابی هایش معروفتر شده است و البته پر تعداد شدهاند و قطب کباب راه انداخته و فردا یک بنر می زنند با عنوان پایتخت کباب ایران !! بفرموده توقفی داشتیم برای خوردن کباب !! زیاد باب طبع نبود ولی چون بفرموده بود ، خوردیم !! در این محل سطح کیفی خیلی پائین است و باید سطح حسی بالا باشد !!!


http://s8.picofile.com/file/8331594826/IMG_20180709_181935.jpg

 

بعد از آن راه افتادیم بطرف اهر و نرسیده به اهر به جاده مشکین - هریس پیچیدیم تا از دست گرمای راه فرار کرده باشیم !! جاده ییلاقی هریس فوق العاده خنک و دلپذیر بود و در یک جائی توقف کردیم و پیاده شدند و ته مزه ی اواسط پائیز را می داد !! و سپس راه افتاده و وارد شهر هریس شده و بعد به تبریز برگشتیم !! حدود 12 ساعت برنامه داشتیم که 9 ساعت آن رانندگی بود !! البته ارزش آن نیم ساعت در خنکای پائیزی بودن ، در دل تابستان را داشت ...

 


http://s9.picofile.com/file/8331594768/IMG_20180709_194213.jpg

   

نظرات 1 + ارسال نظر
نگین شنبه 23 تیر 1397 ساعت 15:02

سلام

اول یه چیز جالب (از نظر خودم) بگم ...
همین نیم ساعت قبل، نهار رو که جای شما خالی آبدوغ خیار با کشمش فراوان بود بر بدن زدیم و الان که اومدم اینجا با پست شما و عکس آبدوغ خیار روبرو شدم!!
به فال نیک میگیریم!!!

همیشه به گشت و گذار ...

ما هم دیروز جای شما خالی طرف شش پیر رفته بودیم (روستایی در مسیر سپیدان که همیشه به خنکی هوا مشهور بوده) از صبح حدود ساعت 9 که رسیدیم تا حوالی عصر داشتیم خودمون رو باد میزدیم بسکه گرم بود!!!
طرفهای عصر که دیگه هوا رو به خنکی میرفت، دیگه کم کم بساط رو جمع کرده راه افتادیم!!

یادم باشه امشب به همسرجان بگم کباب بگیره

سلام و نوش جان
بهترین کار گره زدن زیبائی های کوچک زندگی می باشد ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد