یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

باغ ددر ...

 

دیروز به یکی از دوستان زنگ زدم که اگر وقت دارد سری به باغ یکی از همکاران بزنیم و ببینیم چکار می کند !؟ چند روز قبل زنگ زده بود و خبر داده بود که هر روز در باغ است و می خواست که برویم و سری به خودش و میوه های باغ بزنیم ...

 

 

پیام زده شده کار خودش را کرد و قرار شد راس ساعت 14 باهم حرکت بکنیم ... هوا واقعا گرم بود و آفتابی که از پشت شیشه می زد بطرز سوزناکی تن چسب بود !! راه یکه داشتیم حدود یک ساعت از تبریز بود و باید بطرف شهرستان مرند می رفتیم ... سر راه تماشایی داشتیم از فرود هواپیمای مسافری در فرودگاه

 


یک نیمچه توقف کوتاهی هم در شهر صوفیان داشتیم و بازتاب تصویر شهر در گنبد طلائی مسجد جامعه مرا به خودش جلب کرده بود و یاد عکسی افتادم که دوستم از شیکاگو برایم فرستاده بود و یک گوی بزرگ که عکس بازدید کنندگان در آن می افتاد و عکس یادگاری می گرفتند !! اصل قضیه درک زیبائی بود و می ماند فرق قضیه که از شیکاگو تا صوفیان بود !!

 

 

قبل از اینکه راه بیافتیم زنگ زده بودم تا خبردار بشود که می رویم و از قرار معلوم نوبت آبدهی باغ بود !! وقتی رسیدیم جوی آب پر بود از آب سرد و زلال که پای درختان می رفت و نیم ساعتی نشسته بود ؛ پاها در آب و چه پاشور زیبائی بود و چه حال خوشی دست داد !؟!؟ ( البته ابتدا با گیوه رفته بودم توی آب !! )

 

 

لب آبی

گیوه ها را کندم و نشستم ، پاها در آب:

من چه سبزم امروز

وچه اندازه تنم هشیار است

نکند اندوهی سر رسد از پس کوه

چه کسی پشت درختان است؟

هیچ، می چرد گاوی در کرد

ظهر تابستان است

سایه ها می دانند که چه تابستانی است

سایه هایی بی لک

گوشه ای روشن و پاک

کودکان احساس! جای بازی اینجاست

 

زندگی خالی نیست

مهربانی هست، سیب هست، ایمان هست

آری

تا شقایق هست، زندگی باید کرد

 

کمی بعد بلند شدیم و به اصرار دعوت صاحب باغ و به به اصرار دوست همراهم (!) نفری یک جعبه مقوائی برداشتیم و شروع کردیم به آلبالوچینی !! ولی آلبالوهایی که می چیدم و در اب می شستم و می خوردم ، مزه ی دیگری داشت ! و بعد از آن نشستیم برای خوردن چای مدل باغبانی !! و کمی بعد کمی زردآلو چیدیم و کنار آلبالوها گذاشتیم که تنها نباشند ...

 

 


 

 

 

روی هم رفته 3 ساعتی در باغ بودیم و بعد برگشتیم ... دیگر نه گرما را حس می کردم و نه خستگی می شناختم ... پاشور آب سرد کارش را کرده بود !! دوستم می گفت : " حالا وقت آبیاری بود و باغ گل و خیس یود !! نشد که خدمتی بکنم ، دفعه بعد که آمدید می نشینیم برای استراحت و ... " گفتم : " مطمئن باش دفعه بعد اول می پرسم که ببینم وقت آبیاری باشد و بعد می آئیم !! "

 

نظرات 1 + ارسال نظر
سایت روز پنج‌شنبه 14 تیر 1397 ساعت 22:26 http://siteruz.ir

آدم تو وبت سرگرم میشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد