یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

دانه ی گندم بهشتی !!

 

زندگی روزمره ما پر است از انواع نَقل ها و حکایت های نغز و زیبا ، و همیشه با یک داستانک و حکایت و روایت زیبا غافلگیر می شویم و این یعنی جریان داشتن یک بستر فرهنگی !! حالا از این بستر فرهنگی برخی استفاده عمودی می برند و برخی استفاده افقی و برخی هم که ولضالین تشریف دارند !! ( از نوع کشیده تر و پر ملاط تر !! )

 

 

بانو همیشه در ماه رمضان نقل قولی دارد از مادر بزرگ خدابیامرزش و تعریف می کند :" زمانی که کوچک بودیم و ماه رمضان برای تحمل گرسنگی بی تاب می شدیم ، مادر بزرگ می گفت در ابتدای ماه رمضان فرشته از بهشت یک گندم می آورد و توی شکم روزه دار می گذارد و او هیچوقت احساس گرسنگی نمی کند !! " و اشاره می کند که کم کم که به اواخر ماه که نزدیک می شود و گهگاه احساس گرسنگی دست می دهد با خود می گفت که انگار گندم مرا دزدیده اند ( یا برده اند !؟ ) "

 

در یک ماهی که گذشت من نه تنها احساس گرسنگی نداشتم و احساس تشنگی هم ایضا (!) به لطف بارش های اخیر و لطافت هوا و خنکای خردادی که در آن بودیم ، احساس گرما هم نداشتم و تعجب می کردم از اینکه برخی از دوستان که هم می خوردند و هم احساس ضعف داشتند و هم می نوشیدند و هم از گرما گله داشتند ( با اینکه در تابستان بیش از حد عرق می کنم !! ) ، یکی دو شب هم با یک سحری خیلی مختصر کار و بار روزه داری را راه انداخته بودیم و اتفاقا تا عصر نه تنها گرسنگی نداشتم که راحتتر بودم ...

 

خلاصه اینکه امروز کله ی صبح با آلارم گرسنگی از خواب بیدار شدم و اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود که با اتمام ماه رمضان ، گندم بهشتی ام برگشته است !!

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد