یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

نشست سرپائی ...

 

دیروز بعد از ظهر ، هوا هم ابری و بارانی بود !! یکی  از آشنایان قدیم که در اینجا چند بارذکری از او شده است ، زنگ زد و در مورد مراسم چهلم دوست کوهنوردمان که فامیل دور آنها می باشد خبر گرفت و می پرسید که تصویر آگهی چهلمش رادارم تا برایش بفرستم ...

 

 

من خیابان دارائی بودم و تقریبا آگهی فوت کسانی که کمی سرشان به تنشان بیارزد در این خیابان که جنب بازار سرپوشیده ی شهر است پیدا می شود !! برایش نوشتم که حالا برایت می فرستم (!) سرم را چرخاندم و در بین آگهی های چسبیده شده به دیوار ، از آگهی فوتش عکس گرفته و برایش ارسال کردم ... کمی پائینتر یک آگهی دیگر دیدم که برای سالگرد سرلوطی محله ی سرخاب بود و از آن هم عکس گرفته و برایش فرستادم و نوشتم : " البته آگهی فوت زیاد است ، آنهائی که بر گردنت حق داشتند را فرستادم ، باز هم اگر خواستی برایت عکس بگیرم و بفرستم !! "


 

 

قرار بود برای افطار بروم خانه ی مادر و برای همین تصمیم گرفتم سر راهم سری به آرایشگر محله بزنم !! سر خیابان دارائی که رسیدم نظرم برگشت و با خود فکر کردم حالا که تا اینجا امده امو دو ساعتی تا افطار زمان مانده است سری به دوستان پیشکسوت کوهنوردی بزنم و حالی از آنها بپرسم ... هر دو برادر در مغازه ی پیراهندوزی شان بودند و یک احوالپرسی داغ و صمیمی داشتیم و نشستیم برای خوش و بش کردن و جویای حال هم بودن (!) توی تی وی همیشه روشن مغازه ، رهبر ، اولاد ناخلفش را جمع کرده بود و برای آنها از غیرت و همت و درستکاری حرف می زد (!!) از اقتصاد مقاومتی می گفت و از حمایت از تولید داخلی (!!) غافل از اینکه آنها هر کدام برای خود نوحی شده بودند با چند فرزند ناخلف که همگی در کار واردات پرسود قاچاق بودند و زیر پوستشان چند لایه ثروت های میلیاردی خوابیده بود !!!! هر از گاهی هم سخنی را تائید می کردند و برای برخی حرف ها هم خمیازه ای می کشیدند !! تقریبا همه بودند از استراتژیست های درپیتی مانند حسن ارغندی گرفته (!!) تا مسئولین زوار دررفته ی قدیمی (!!) از وزرای ساکت کابینه تا سرداران نظامی (!!) یعنی این جور نبود که شنونده ها بروند به بقیه بگویند (!؟) تقریبا همه شان بودند !! حتی احمدی نژاد هم بود !! و در این میان قیافه ی حسن روحانی خیلی جالب بود (!!) سگرمه ها در هم رفته بود و معلوم بود که قافیه را باخته است !؟ از قرار معلوم قبلا او حرف زده بود و بعد که نشسته بود رهبر هر از گاهی یک نیشگون از کارهای ناقص و بی تدبیری های دولت می گرفت و هراز گاهی یک دهن کجی به برجام نافرجام می کرد و او که بازی اش را کرده بود باید می نشست و گوش می داد و حتما آماده می شد تا برود در یک مجلس خصوصی برای هوادارنش از موفقیت های سرشار بین المللی حاصل از برجام سخن بگوید !!!؟؟

 

توی مغازه هم هوا همانگونه بود ، برادر کوچکتر که داشت گوش می داد برای برخی از حرفها سری به تائید تکان می داد و برای برخی حرفها و بعد از دیدن برخی قیافه ها یک ارادت هایی نثار می کرد !!!

 

یک ذکر خیری از یکی از پیشکسوتان کوهنوردی شد که تقریبا خیلی ها به او دائی می گویند و من بلافاصله موبایل را برداشته و به او زنگ زدم و خوش و بشی کرده و کمی به شکوائیه هایش گوش دادم ، طبق معمول از گردش دوران و بی وفائی دوستان و برادرزاده هایش می نالید و گله می کرد : " نیستید !؟ " من هم در جوابش گفتم : " حالا وسط خیابان ایستاده باشی ، شاید نصف رهگذرها تو را نبینند !! رفته ای ته کوچه بن بست تنهائی ات نشسته ای و انتظا رداری که مردم بیایند و پیدایت بکنند !! "

 

کمی بعد یکی از پیشکسوتان دیگر هم رسید ...  مغازه شان تقریبا پاتوق بیست و چهار ساعته برای ا نواعی از پیشکسوتان کوهنوردی شهر است و با یک ربع نشستن می شود با چند نفر تجدید دیدار و تجدید خاطرات کرد !! او هم که نشست یک چشم اش به تی وی بود و یکی به حرفهای داخل مغازه ولی برخلاف تصور من و با اینکه می دانستم کلا رابطه ای با این حکومت ندارد ، خیلی منطقی تر حرف می زد !!! کمی بعدتر یکی دیگر از کوهنوردان رسید و او از همان لحظه ی وارد شدن شروع کرد به فحاشی و ...!! کمی بعد بحث سیاسی بالا گرفته بود و منهم که تماشاچی بودم و یکی از سر احساسات می گفت و یکی از سر منطق خودش چیزهایی می گفت و خلاصه اینکه نیم ساعتی هم به همین روال گذشت ...


این روزها همه شاکی هستند ، البته برخی ها آن را از چشم دیگران می بینند و برخی که کمی منطقی تر هستند از بی نظمی موجود که در همه جای کشور نهادینه شده است ... دلیل  آن هم مشخص است ، در اوائل انقلاب مردم با طیف های مختلفی از آگاهی و سطح فرهنگ معیشتی در هم قاتی شدند و حالا جدا کردن مردم و آموزش دادن آنها و رساندن به یک سطح غیرممکن شده است ... مثلا یکی از آداب شهرنشینی چیزی نمی داند و توی شهر برج دارد ، آنهم چند طبقه !!! یا یکی ادعا می کند از راه مرغداری میلیاردها تومان پول بدست آورده و می آید ماشین سازی را که یک کارخانه ی مادر صنعت است را می خرد !!! یا یکی از همان بیست سالگی به وزارت خانه راه پیدا می کند و می شود مدیر ارشد فلان ارتباطات اقتصادی و سیاسی و ...!!! معلوم است که اینها به جز شیپور جناب اسرافیل محال است که منظم و مرتب بشوند و در ضمن نباید از تاثیر یک بلای عمومی و یا کشت و کشتار وسیع غافل بود !!؟


البته وضعیت ملتی که غالبا به دلخوشی های خود مشغول هستند و هر از گاهی سیاسی شده و حساس می شوند ، باید بمراتب بدتر از این باشد !!

 


نظرات 2 + ارسال نظر
امیر جمعه 4 خرداد 1397 ساعت 13:24 http://dashtemoshavvash.blogsky.com

سلام جناب دادو که نمیدونم مخفف چیه ولی هر چی باشه خوبه و گویا اهل تبریز زیبا هستی که از محله ی سرخاب مشخص شد
تبریز مرا راحت جان خواهد بود پیوسته مرا ورد زبان خواهد بود
تا در نکشم آب چرنداب و کجیل سرخاب ز چشم من روان خواهد بود
و مطالب خیلی خوبی در لابلای مطالب معمولی درج کرده ای و لذت بردم و گویا همسن و سال هم باشیم و این را به فال نیک میگیرم و برایت آرزوی نیکو میکنم.

سلام
ممنون از حضورتان

سیلاب قیزی یکشنبه 25 اسفند 1398 ساعت 15:43

اون مغازه پیراهن دوزی توی سه راه شمس تبریزی بغل مرکز ترک محمدعلی عبادی پسر مرحوم حاج یوسف نیس؟!

سلام
نه ... این دو برادر مغازه شان در میدان امام حسین بطرف مسجد حاج آقا بابا می باشد ، بقول خودمانی تر می شود قوری چای ، برادران گوهری

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد