یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

مزمزه ...

 

 

قدیمی ترین خاطره تان از تاکسی سوار شدن ، چه بود و چگونه بود !؟

 

  

دورترین خاطره ای که می تواند به ذهنتان برسد !؟!؟ مثلا من خیلی کوچک بودم و یک چیزهایی توی خاطرم مانده (!) با این محتوی که وقتی یک نفر سوار می شد ، کرایه اش 10ریال بود و اگر دونفر باهم بودند و سوار می شدند 15ریال می شد !! آن وقت ها ما نه تنها تاکسی سوار نمی شدیم بلکه تنها مسیر عبوری مان از خانه تا خانه ی ماردبزرگ بود و از کوچه های متصل به هم می رفتیم و بندرت روی خیابان را می دیدیم ...

 

این تاکسی سوار شدن مربوط به زمانی بود که سالی یکبار می رفتیم خانه ی یکی از عمه بزرگ ها (!!)که ساکن محله باغمیشه بودند و آن وقت تا آنجا یک عالمه راه بود و مثل حالا باغمیشه مرکز شهر نشده بود !!!   البته عمه ی عمه نبود هااااا ، یک گیس سفیدی بود که به او می گفتند عمه !! از درخت شفتالوی حیاط یک نایلون پر می کردیم و آن هم از بابت دست خالی نرفتن بود و برگشتنی چند برابرش از حیاط آنها که باغ بود (!!) میوه می آوردیم ...
 

گفتم شفتالو و یادم افتاد که  شهریور یا مهرماه بود !!!! ... رسیدن شفتالو یعنی اینکه زمان تولد من ... در زمان غارنشینی که هنوز کیک تولد مد نبود و کسی شمع فوت نمی کرد (!!) اتفاقات ویژه مانند تولد را با یک خاطره ای ثبت می کردند ( دقیقا مثل نقاشی روی دیوار غار ! ) مثلا مادربزرگم می گفت که وقتی مادرمن بدنیا آمد خیلی شدید برف آمده بود (!!!!) یا در تاریخ شفاهی آمده است که وقتی من پا به عرصه وجود نهادم شفتالوها رسیده بود !!!

 

نظرات 8 + ارسال نظر
محمدرضا پنج‌شنبه 6 اردیبهشت 1397 ساعت 20:53 http://m_emtenani@yahoo.com

سلام
نرخ تاکسی برای یک نفر 10ریال بود ودونفرهم 10ریال بود همینطور تا نفر پنجم ( آنموقع ها در صندلی جلو دونفر می نشستند ) برای هر نفر 5 ریال اضافه میشد .به همین منظور راننده ها دنبال تک مسافر میگشتند تا برای هر نفر 10ریال بگیرند . مسافرهاهم چاره کاررا در این دیده بودند که یک نفر جلمتر می ایستاد و مسیر را می گفت و بقیه هم پشت درختی یا چیزی پنهان میشدند و بلافاصله سوار میشدند .البته خیلی جلوتر ها وقتی یک نفر سوار میشد راننده برای مسافرین دیگر باید از مسافر اولی اجازه میگرفت که بعد ها تمام این مقررات به نفع راننده تغییر تا الان که حاکم مطلق شده اند .و آمممما این بنز ها که در تصویر گذاشتید در سه مسیر مشخص بازار تا راه آهن- دروازه تهران - و کوی تازه تاسیس ولیعهد ( وایعصر کنونی ) برای هر نفر 5ریال بود .این بود انشای خاطرات ما .

سلام
خیلی زیبا ...
انشای خوبی بود البته در آخرهای نوشته اولا تاکسیرانی را زیر سوال بردید و ثانیا شئونات اسلامی ( محو آثار طاغوت !!) را رعایت نکردید ، چون دوست و آشنای فوتورافچی هستید نمره ی انشایتان بیست شد !!

محمدرضا جمعه 7 اردیبهشت 1397 ساعت 21:27

سلام
البته فوتورافچی و تعدادی زیاد از فوتورافچه های امروزی در آن زمان یا اصلا نبودند و یا اگر هم بودند به تاکسی و اصولا اتوموبیل . دوودووت میگفتند .

نگین شنبه 8 اردیبهشت 1397 ساعت 18:00

سلام بر همشهری دادو

عجب خاطراتی زنده شد برام ...

اول بگم که من برای این پست چند تا کامنت میذارم هاااا !!
آخه از اینهایی که گفتین خاطره زیاد دارم ...

زمانی که من بچه بودم و شیراز زندگی میکردیم، کرایه تاکسی همینی بود که شما گفتین .. یعنی یک نفر ده ریال و دو نفر 15 ریال .. بعد خونه ما و خونه عمه ام خیلی نزدیک بود .. مادرم و عمه ام هرکجا میرفتن با هم میرفتن ... همیشه هم کرایه رو مادرم حساب میکرد .. یعنی 15 ریال واسه هردوشون میداد .. بعد فردا صبحش عمه ام یک 5 ریالی میداد دست دخترعمه ام که بیاره واسه مادرم!!!!!!!
و از نظر خودش سهم کرایه اش رو داده بود

(آخی روح هردوشون شاد .. کاش هردو زنده بودن کرایه از اینجا تا لوس آنجلس شون رو هم من خودم حساب میکردم)!!

سلام
خدا بیامرزدشان جمیعا ...
والله من سنم به پول حساب کردن نمی رسید و از مجموع دیده ها و شنیده ها این مورد در یادم مانده بود ...
عمه خانم شما همیشه یار کمکی بوده دیگه !!

نگین شنبه 8 اردیبهشت 1397 ساعت 18:03

بازم سلام!

یادمه مادربزرگم در رابطه با تاریخ تولد من(بهمن 42) میگفت : سَن اولاندا تبریز دَ ائله شَخده اولدی، اله شخده اولدی کی ایت یوواسندان چیخمیردی

و خدابیامرز مادرم میگفت: وقتی تو (یعنی اینجانب) دنیا اومدی چنان برف سنگینی در تبریز باریده بود که همه میگفتن تا حالا برف به این سنگینی سابقه نداشته!

برادر بزرگم میگفت واسه همینه اینقدر یخ و خٌنکی دیگه

و علیک سلام
البته اگر بهمن بهمن های قدیم بود و هنوز بها ردر زمستان نشده بود (!!) حتما هم که آنچنان بوده است ...

نگین شنبه 8 اردیبهشت 1397 ساعت 18:07

بازم هم!! سلام

از شافتالی گفتین !!!

یه خاله نازنین دارم اسمش ملیحه ست که ملان خالا صداش میکنیم ...
این خاله نازنین من، بعد از یک ملان دیگه (که ظاهراً در سه سالگی بر اثر بیماری فوت کرده بود) بدنیا میاد و به همین علت هم، خاطرش خیلی خیلی برای پدر بزرگ و مادربزرگم عزیز بوده ... تولدش هم ماه آذره ..

گویا وقتی بچه بوده، مادربزرگم همیشه براش میخونده:

شافتالی لار جالاندی، ملان منیم بالامدی ...

هامی گویوب گئدندی ، ملان منه قالاندی

نگین شنبه 8 اردیبهشت 1397 ساعت 18:10

خدابیامرز مادر بزرگم در ارتباط با تولد اعضای فامیل مثلاً میگفت:


راضیه خالا جانین غلامحسینی دونیایَه گلنده، بتول خانمین قیزینین تازا چیلّه سی چیخمیشدی!!!

یا مثلاً : من ناصیری دوغاندا، مَشَه سوره خانیم، اوغلونا سگّیز آیلیغیدی!!!

ثبت احوالی بودن واسه خودشون

و ایضا در تائید فرمایشات شما هیچکدام هم با شناسنامه ها همخوانی ندارد و نشان می دهد در ایام ماضی صدور شناسنامه خیلی کشکی بوده و مطابق میل تاریخ مرقوم می کرده ... این روزها به ساعت و دقیقه هستند و دقیق !!

نگین شنبه 8 اردیبهشت 1397 ساعت 18:14

آهان اینم بگم با اجازه!!

گفتین از شفتالوهای حیاط واسه عمه جان میبردین ...

یه بار بچه بودم عصر جمعه تصمیم گرفتیم بریم خونه عمو بزرگم ...

توی یه محل بودیم و فاصله خونه هامون، پیاده شاید پنج دقیقه راه بود .. سر راه دیدیم یه گاری سیبهای خوشگل درشتی گذاشته و میفروشه ... مادرم به پدرم گفت یه کمی سیب بخریم .. پدرم گفت باشه برگشتن میخریم .. مادرم گفت نه ممکنه برگشتن دیگه اینجا نباشه .. خلاصه توی یه پاکت کاغذی یادم نیست یک کیلو یا دو کیلو سیب خریدیم و رفتیم منزل عمو جان ... پدرم پاکت رو گوشه اتاق گذاشت که موقع بلند شدن بر داریم .. زنعموم با سینی چایی وارد شد و چایی رو تعارف کرد و وقتی داشت میرفت آشپزخونه پاکت سیب رو هم برداشت و با لهجه شیرین شیرازیش گفت: ای ووی چرو زَمَت کشیدین؟!!!!!

و اینگونه بود که ما با همه بچگیمان متوجه شدیم که:

قسمت اولسا گلَر یمن دَن، قسمت اولماسا، دوشَر دهن دَن !!!

واااااا
یعنی می خواستید برگشتنی با خودتان بیاورید !؟!؟

همطاف یلنیز یکشنبه 9 اردیبهشت 1397 ساعت 13:45 http://fazeinali.blogfa.com/

سلام سلام
نخست اشاره به کامنتها : آقا یعنی چی! خوو زبان اصلی بیلمیرام
بعد: این تاریخ شفاهی موثق تر است گویا. یکی از گرامی خواهران مردادماهی ثبت شده اما گرامی مادر به یاد دارند وقت تولد ایشان کرسی نشانده بودند
بعدتر: چیزی از تاکسی در خاطرات قدیمی یادم نیامد! ولی این دونفر جلو سوار شدن رو یادمه با این تصویر که دهه 80 بود تهران اول فرشته... مسافرها به ترتیب ایستاده بودند تاکسی می رسید و خیلی شیک 5نفر سوار می شدند تا تاکسی بعدی... تعجب من سوار شدن دونفرجلو نبود.سوار شدن آقا و خانم نامرتبط! باهم در جلو بود و
تهران برایم تصویری اینچنین ساخت که
همطاف پایتخت نشین نشد

سلام
البته که شاعر فرموده " همدلی از همزبانی بهتر است " ولی خود همزبانی از خیلی چیزهای دیگر بهترتر است !!
تقریبا از سال 70 به این طرف خیلی چیزها سیستمی شده اندو تقریبا کم اشتباه تر !!
البته که اخلاقیات همیشه در سر تخت رعایت می شود و در پای تخت از این حرفها هیچوقت نبوده و نیست !!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد