باران آمد ...

بالاخره بعد از دو روز اَخم و تَخم و بداخلاقی و عبوس بودن آسمان  و بادوزان های شدید و کلی امید بستن به عَطای آسمان و بی خیال شدن از لِقای دولت و هزار دعا و صلوات ، باران آمد ...

 

عصر که چاپخانه ی دوستم بودم ، ابتدا دو دقیقه باران آمد !! بعد باران قطع شد و ابرها همگی آسمان را ترک کردند !! و باد شدید گرد و خاک کوچه ها و خیابان ها رابرداشت و با همان چند قطره ای که باریده بود ، سرو وضع ماشین ها و پنجره ها را گل مالی کرد !!وقتی من داشتم باتفاق دوستم از چاپخانه خارج می شدیم به او گفتم : " این دیگه خیلی زشته !! " حداقل سالی یکبار این ماشین را ببر کارواش ( همان ماشین شوئی !!) گفت : " درسته که من ماشین را خوب نگه نمی دارم ولی اینهمه هم خاک مالی نمی شود ، این از شهرروبی باد است !! " و کمی بعد باران آمد ، اساسی نبود ولی انقدر بود که ریخت و پاش های باد را جبران بکند ...

شب در خانه بودیم و بیخبر از بارش باران تا اینکه زنگ خوردیم و مادربانو خبر دادند که برای زیر باران رفتن آماده می شوند و ما را هم دعوت کردند و بله ی ما هم که دست شماست (!!) سریع آماده شدیم و رفتیم بیرون و زیر باران ( که اتفاقا خوب و شدید هم بود !! ) کمی در بالاشهر چرخیدیم و خوشان خوشان شدیم ... از یک زادویه ای هم می خواستم عکس " ساختمان تجارت جهانی تبریز " را بگیرم که باران شدید بود و ایکی ثانیه (!) گوشی ام خیس آب شد ...

و حالا هم که دارد برف می آید ... از برودت شبانه هوا معلوم بود که در دوردست های بلند برف خواهد بارید و ما نسبت به مرکز شهر هم دوردستیم و هم بلند !!