یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

تاسف یا سرور !؟


دیروز بعد از ظهر برای شرکت در مراسم شام غریبان به مسجد رفتم ، همیشه که خوردن چائی ، بهانه ای برای تجدید دیدار و رفتن به کوچه ها و محله های قدیمی نیست !! گاه باید برای شرکت در مراسم دفن و ختم رفت !!

 

 

 

در بین راه از اتوبوس پیاده شدم تا سوار اتوبوس دیگری بشوم و اتوبوس در حال حرکت مرا سوار کرد (!!) موقع سوار شدن یک سلام علیکی شنیدم ولی حفظ تعادل مهمتر از حفظ ادب بود (!!) وقتی که نشستم چهار نفری که جلو نشسته بودند را از پشت وارسی کردم ، هر چهار نفرشان حسرت به دل یک موی سیاه در سرشان بودند و معلوم شد به این راحتی قابل شناسائی نیستند !! ولی بعد دیدم که یکی از بزرگان در آن جمع نشسته است و معلومم شد که سلام را او داده بود ... پیاده شدنی باتفاق هم راهی مسجد شدیم ، تقریبا از ورودی مسجد در حال گریه بود و کمی کنارم نشست و بعد تحمل نیاورد و بلند شد و رفت ...

 

دیروز بعد از ظهر و قبل از رفتن به مسجد در آلبوم هایم دنبال عکس می گشتم ، بهرحال وقتی یک پیشکسوتی از دنیا می رود ، سهم محبت دیگران زیادتر می شود !! به قول سهراب " پدرم وقتی مرد ، مادرم زیبا شد !! " به آلبوم عکسهای صعود پیشکسوتان به منطقه سهند در سال 87 رسیدم !! تقریبا همه بودند و از سراسر کشور خیلی ها دعوت شده بودند ... همین فردی که فوت شده است از روز قبل حدود چهل تا چادر برپا کرده بود و این مورد را فقط یکی دو نفر می دانستند و اصلا کاری نداشت که فلانی که از مشهد آمده است کیست !؟ یا آنکه از تهران آمده و خیلی ها مثل پروانه دور سرش می گردند !! او به همه به چشم بچه هایی نگاه می کرد که نیاز دارند تا کسی کارشان را راه بیاندازد !! البته به عکس های دیگری هم رسیدم که اتفاقا دیروز به نوبت می آمدند و کنار دستم می نشستند و من به آنها می گفتم که چند ساعت قبل تصویرشان را زیارت کرده بودم !!

 

مراسم باشکوه و غمناکی بود !! ولی باز می شد بهانه هایی برای دلخوشی پیدا کرد !! رفتار دزدکی بعضی ها و طرز نشستن برخی ها و فرار از جلوی چشم خیلی ها (!!) ... من تقریبا چند دقیقه قبل از زمان شروع مراسم رسیده بودم و دورادور مسجد تقریبا پر بود !! کنار دیوار نشستم !؟ چون تحمل روی زمین نشستن را ندارم و هی ورجه وورجه میکنم و پا عوض می کنم و ... کمی بعد مسجد پر شد و مداح بینوا می دید که جمعیت خیلی زیاد است ، فرصت وراجی نداشت !! از شانس بد من باز همان کسی بود که اصلا از او خوشم نمی آید !؟ نه مداحی بلد است و نه قرآن را خوب و درست می خواند !! فقط فوق کارشناس پاچه خواری است و دَم به ساعت برای برخی ها تره خُرد می کرد !! صد البته تصاویر آشنا آنقدر بود که صدایش را نشنیده بگیرم ...

 

چند بار افراد آشنا و خیلی مسن از جلویم رد شدند که به زحمت بلند می شدم تا جایم را به آنها بدهم و آنها نمی آمدند و اِندِ فروتنی کوهنوردان ( که کوه غرور هستند !! ) در این جور جاها به چشم یم آید !!! نفر بغل دستی ام که اشکش قطع نمی شد ، دستم را گرفت و گفت : " چیه !؟ هی مثل هلی کوپتر دور برمی داری و بلند شده و می نشینی !! ول شان کن ... این جور جاها به کسی تعارف بکنی رم می کند !!! " یاد شعر مرحوم ایرج میرزا افتادم که درتوصیف بفرما بفرماهای دم دری ملت گفته بود که یارب این چه حکمتی دارد که ملت ما وقتی به در می رسند از همدیگر رم می کنند و کنار رفته و هی به هم تعارف می کنند !!!

 

در یک نوبت هم یکی از دوستان قدیمی  ، که از زمان دبیرستان با هم دوست بودیم و بعدها به لطف دو سال اسارت دقیقه ی نودی ( بعد از پذیرش قطعنامه !! ) و بخور بخور در اردوگاه ویژه ای که برای فریب صلیب سرخ و نمایش تلویزیونی بود (!) به دامان پر مهر مام میهن برگشت و از همین رهگذر تا مقام مدیریتی در یکی از ادارات رسید و حالا بازنشسته شده است و تمایل عجیبی دارد که ما قبول کنیم که همه ی اینها در سایه لیاقت و کیاست اش بوده ایت و متاسفانه برداشت ما کمی انحراف دارد !!! ، در مقابلم نشست و بعد از رفتن بغل دستی ام کنار من آمد !! چون چند سالی از ما بزرگتر بودند و قبل از ما به همین کوه بالای سر شهر می رفتند این گمان در او بود که با سابقه تر از ما هست و اصلا نمی دانست که من کوه می روم !!! برای همین از من پرسید : " چه عجب !؟!؟ تو اینجا چکار می کنی !؟ " گفتم : " بیکار بودم ، برای خوردن چائی و خرما آمده ام !! " فهمید که فن اش را بدل کرده ام و بدجوری به پل رفته است !! برای همین دوباره تکرار کرد و من جواب دادم : " اولندش که محله مان است و ایشان از اصناف قدیمی هستند ... دومندش که از قبیله ی کوهنوردان بود و منهم پیشکسوت این دسته هستم !! ... سومندش که خیلی با هم دوست بودیم  !! " در همین لحظه یکی از پیشکسوتان که سابقه شوخی و دوستی داریم از کنارم رد شد و گفت : " آقای پیشکسوت خیلی زحمت کشیده اید که آمده اید !! " با این برخورد دوستم کلا به قهقرا رفت !!

 

دیروز خیلی ها ناراحت بودند ، به خاطر مرور خاطراتی که با مرحوم داشتند ولی جملاتی که مداح پاچه خوار هی تکرار میکرد نشان از تاسف شدید داشت !! تاسف با ناراحت بودن ( تاثر ) برای من خیلی فرق دارد !؟!؟ کسانی متاسف می شوند که زندگی را با متر خودشان می سنجند و دوست دارند سرمایه گذاری هایشان در آینده ها هم جواب بدهد ولی وقتی به بن بست و خط پایان اجباری خود یا دیگران می رسند ، شدیدا احساس تاسف می کنند !! انگار برنامه هایشان زمین مانده باشد !! ولی اگر انسان کمی سرزنده تر و هشیارتر باشد و بداند که این خط پایان در هر لحظه ای وجود دارد ، در لحظه های بودنش زندگی می کند و این نهایت سرور است و در قبال از دست دادن دوست و عزیزش ، احساس ناراحتی و تاثر می کند نه اینکه به سرش بزند و احساس تاسف بکند و بگوید اگر می دانستم این جدائی چنین زود می رسد (!؟)  هر روز به او سر می زدم و دستش را می بوسیدم و از این اراجیف تلگرامی !!!!!!

 

امروز مطلبی هم در وبلاگ دوستی دیدم و تصویرش را برداشته و نگهداشتم ... خیلی نغز و پر مغز است !!

 

 

نظرات 2 + ارسال نظر
نگین چهارشنبه 29 فروردین 1397 ساعت 14:48

سلام
شیرازی ها اینطور مواقع میگن: جای بد نرفته باشین،

در صورتیکه به نظر من، مجلس ختم یا گورستان جای بدی نیست اصلاً ...
ولی بهرحال رگ شیرازیم تلنگر میزنه که بگم جای بد نرفته باشین!!!!

چقدر دلم میخواست قیافه اون آقا رو میدیدم وقتی گفتین بیکار بودم اومدم چایی و خرما بخورم!!!!!

نمیدونم این جمله از کیه که میگه: هر وقت کسی رو میبینی اینقدر باهاش مهربون باش و بهش خوبی کن، انگار بار آخره که داری میبینیش ...

ولی در مورد بعضیا این حرف صدق نمیکنه خوب!!
یعنی خیلی هم اهمیتی نداره بار آخر باشه که میبینیش!!
مهربونی بی مهربونی!!!!!!

سلام
ممنون
بعضی ها فکر میکنند که زمان برای آنها می گردد و برای دیگران ثابت است !! وقتی یکی را در پله ی بالایی می بینند زود می گویند این بچه که بود می رفت چوپانی !! ( با لحن افاده ای !! ) یا مثلا چون سی سال پیش مثل من پینگ پونگ بازی می کرده فکر می کند هر کس در کشور راکت به دست می گیرد باید یک کپی هم بدهد در آرشیو ایشان ، تا ایشان حتما او را بشناسند !!

نگین چهارشنبه 29 فروردین 1397 ساعت 14:49

اینم بگم با اجازه

یه نفر تو فامیل ما هست هر وقت کسی فوت میکنه، بلافاصله خوابش رو میبینه!!!!
همیشه هم میگه: خواب دیدم توی یه باغ بزرررررررگ بود با یه لباس سفیییییییید، حالش خووووووووب، چهره اش هم عین خورشید نورااااااانی !!!

من نمیدونم چرا اموات بین اینهمه فامیل فقط به خواب ایشون میان!

بعله ....
اتفاقا خانمی هست که هفته ای دوبار پدر مرحوم ما را در خواب می بیند !!!
شاید هم راه خواب برخی ها به هم می خورد !! نمی دانم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد