یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

رفته بودم ددر ... (3)

 

اینها که می نویسم برای روز جمعه و اولین روز ددرمان در پایتخت است !! و تازه رسیده ام به بعد از ظهر روز جمعه !! بعد از بازگشت از سیر و یاحت در خانه ی جناب مقدم ( که بروشورش را هم برداشته ام و هنوز نخوانده ام در این خانه چکار می کردند !؟ البته بغیر از زندگی روزمره !! ( چون این قبیل خانه ها اغلب مال اربابان و دست اندرکاران در بدبختی ملت می باشد و بعد از مرگ ،فقط خوبی هایشان پررنگ می شود !!)

 

 

 

از دیدنی های خانه بگویم که جمعیت زیبا و شیک و مدروزی در محوطه دیده می شد که می توان حدس زد هیچ نسبت فکری و رفتاری و ... با اهل خانه نداشتند ؛ آنها مسافرانی بودند که به تعریف و توصیف دیگران و شاید هم برای فرار از بیرون به درون و کمی خودنمائی از نوع چهارشنبه ی سفید (!!)  و یا در بهترین حدس ممکن مانند ما یهوئی (!!) جلوی خانه سبز شده بودند !!! حیاط و اندرون های خانه که نشان می داد طبق سنت قدیم ، زندگی چند لایه و طبقاتی داشت و دیگر هیچ !! گمان من بر این است که لذت این خانه ها را نوکران و نوکرزاده می بردند و تنها اسم و خرجِ خانه بر گُرده ی اربابان بود !!


هاااا یادم افتاد که در کشور ما وقتی می خواهند بگوید یک جایی قدیمی است (!؟) یا می خواهند مکان تازه تاسیسی را سنتی مَدکور (!) و مَفروش (!)  نمایند ، شورَش را درمی آورند و بطرز زننده ای آن را هفتاد قلم آرایش می کنند که یکی مثل مرا یاد آرایش بسیار غلیظ مادام های کشور آذربایجان و باکو می اندازد و ایضا یاد آواز آرایش غلیظ شجریانِ پسر !! نمی دانم کدام معمار داخلی به اینها سفارش می کند که حتما چند فقره آفتابه ی شکسته از در و همسایه قرض بگیرند و از در و دیوار آویزان نمایند و یا همه جا را ناشیانه با انواعی از آویزهای قدیمی تزئین بدهند و ایضا با لامپ های کم مصرف (!!) و همه جا هم بنویسند که لطفا فلاش نزنید !! می توانند توی آویزها از لامپ 40 وات خاموش قدیمی استفاده بکنید و یک لامپ را جداگانه برای روشنائی بکار ببرید !!! یعنی در این کشور از کنترل قیمت ارز و دلار تا دکوراسیون و معماری داخلی و خارجی خانه های قدیمی و موزه ها را من باید یادآوری بکنم !!؟؟

 

وقتی از خانه ی مقدم خارج شدیم ، یک دقیقه بعد خانه بودیم ... یعنی اینهمه نزدیکی و من مهمان باید صاحبخانه را می بردم آنجا !! ( حالا یادم افتاد که بدلیل نبودن دستگاه کارت خوان (( واقعا شرم آور است برای پایتخت و خانه ای که هر روز نزدیک به چند میلیون اخاذی ورودی دارد و نمی خواهد یک کارت خوان در آنجا بگذارد !!!)) پول ورودی را دختر برادرم پرداخت کرد !! )

 

زنگ زدند و پدر و مادرخانمِ برادر هم تشریف آوردند و ناهار را خورده و کمی پای تی وی بودیم و صحبت های شیرین ( صحبت های شیرینِ ما ملت همیشه در صحنه، از روزهای گذشته و نسبتا دور است !! )  که زنگ خوردیم و از قرار معلوم عده ای از بستگان برای دیدن ما و به بهانه ی عید دیدنی می خواستند بیایند !! البته یک خبر خوب هم سر میز ناهار پیچیده بود و حکایت از یک وصلت داشت !! ( بیشترین جذابیت بحث هم سر سانتافه ی داماد بود !! ) عصر بود که مهمان ها رسیدند و چون دورادور و قبل از ازدواج برادرم با این خانواده ، از طریق همسایگی قدیمی ، آشنایی دور و نزدیکی با آنها داشتیم برای همین وابستگان درجه دو سه ی آنها را هم می شناسیم !! کمی نشستند و گفتند و خندیدیم و بعد مهمان ها زنگ خوردند و دیدند که خودشان مهمان دارند که در خانه شان ایستاده اند !!! و بلافاصله و با بی میلی رفتند تا به مهمان هایشان برسند !! یعنی با عزم جزم آمده بودند تا برای شام و شب نشینی حضور داشته باشند !!

 

کمی بعد برادر خانم برادرم آمدند و قرار شدباهم برویم بیرون دوری زده و شام باهم باشیم ... سعی زیاد این بود که ما را در تهران بگردانند و هر چه ما می گفتیم که تهران را بهتر از شما و بیشتر از شما گشته ایم (!) و فقط آمده ایم تا شما و مخصوصا برادرزاده را ببینیم (!) قبول نداشتند و بالاخره تصمیم گرفتند که ما را ببرند پل طبیعت (!!) من و بانو آنجا را رفته بودیم و تماشایش در شب می توانست دومین و زیباترین خاطره ی ما از آنجا باشد و میزبانان ما هیچکدام آنجا را نرفته بودند !! خلاصه آنکه ما را بردند و ورودی را نتوانستند پیدا بکنند و چند دور زده و بالاخره تصمیم گرفتند تا دیر نشده بروند برای شام !!!


تابلوی ناجور و ناگویا ( این شهری در ژاپن نیست و کلمه ی آشنا برای تمام شهرهای ایران است !! ) انگار نه برای راهنمائی که برای گم کردن مسافران می باشد و جالب است که مرحوم دائی می گفت که برای کاستن تشنجات نژادی در سوئد ، تا حد ممکن برخورد بین آدمهای مختلف النژاد را کم می کنند ولی در اینجا پای تابلو باید ایست کامل کرده و یا دمدمای رد شدن از گردش به راست ، یهوئی بروی روی ترمز و از یکی که نابلدتر از خودت هست آدرس بپرسی !!! نشان به این نشان که در چند روز گذشته و بعد از سالها سر دواندن مسافران و همشهریان ( بعد نگوئید تبریزی ها به مسافران آدرس غلط می دهند ، این مصیبت شامل خود همشهری ها هم می شود !! ) نمی دانم کدام مقام مسئولی آمده و در خیابان ما که خروجی های اتوبان می باشد ، جای تابلوی غلط قبلی را عوض و چند تابلوی اضافی جدید زده است (!؟) هرچند باز ناگویاست ولی از تابلوی گنگ قبلی خیلی بهتر است !!!

 

شام را خورده و باتفاق از هم جدا شدیم و رفتیم تا به خواب و استراحت مان و ایضا صدای واق واق سگ آقای قاضی (!) و میو میوی گربه های آقایان همیشه متهم (!) برسیم ...

 

نظرات 5 + ارسال نظر

داداش شهر مارو انقد نکوب بخدا ما اول همه از دود و دم خفه میشیم

نکوب !؟
بنظر من نباید از دود زندگی خودمان به دیگران شکایت کنیم !!!

تفکر مثبت سه‌شنبه 28 فروردین 1397 ساعت 10:19 http://tafakoremosbat.blogsky.com

هیچ چی روستا نمیشه

البته صد تا روستا هم یک شهر نمیشه !!
مهم نظم و هماهنگی است والا روستا و شهر بهانه هستند !!

m سه‌شنبه 28 فروردین 1397 ساعت 10:27 http://freebtc.blogsky.com

سلام. وبلاگتو دیدم خوب بود. ولی چرا از وبلاگت کسب درامد نمیکنی... کافیه یه لینک بذاری تو وبلاگت بعد هرکسی که توی وبلاگت روی اون لینک کلیک کرد 500 ریال از هرکلیک در میاری.

http://freebtc.blogsky.com

همسفر سه‌شنبه 28 فروردین 1397 ساعت 11:39

سلام خوبید ؟
دادو خان گفتن اصطلاح زنداداش سخته یا هسر برادر یا خانم برادر ْْْْ؟؟؟؟

سلام
ما دوستی داشتیم که آنقدر به همه زن داداش می گفت که این کلمه را کلا از حافظه مان دیلیت کرده ایم که آن دوستمان یادمان نیفتد !!!

نگین سه‌شنبه 28 فروردین 1397 ساعت 13:29

سلام

سالها قبل زمانی که داداش کوچیکه تازه ازدواج کرده بود و پسر منهم دو سه سال بیشتر نداشت، همراه با خانم برادرم یا همان زنداداشم!!! رفتیم بازار وکیل .. دیدیم یه عده توریست با یک کتابچه راهنما در دست، از یک مغازه دار آدرس حمام وکیل رو میپرسن .. (به حمام وکیل هم میگفتن: اَمّوووم ِ واکیل)

من بعد از سالها زندگی در شیراز اصلا نمیدونستم حمام وکیلی وجود داره!!! فلذا وقتی توریست ها آدرس رو گرفتن، من و خانم برادرم یا همون زنداداشم دنبال توریست ها راه افتادیم و برای اولین بار به حمام وکیل رفتیم!!!!

دیدین برادرزاده ها گاهی از خود برادر عزیزتر میشن؟!!

سلام
آشنا بودن به گوشه و کنار محل زندگی ضروری نیست ولی خیلی خوب است !! و همین خوب بودن باعث می شود تا ضروری هم بشود !!
همچنان که نوبر میوه ازخود میوه دلچسب تر است ، فرزندان هم نوبرانه های خانواده هستند ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد