یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

همنورد هم همنوردهای قدیم ...

 

امروز هم مثل دو روز گذشته ، سر ظهر کرکره ی کارخانه را پائین کشیده و راهی خانه شدیم ... از اول صبح جر و بحث های دامنه دار و حاشیه دار سر موضوع مطالبات حقوقی کارگران و وعده های نامشخص مدیریت بود و عده ای که این وسط هی بالا و پائین می رفتند ... بالاخره هم نتیجه ای حاصل نشد و کار کلید نخورد !!

  

 

بعد از ظهر رفتم آرایشگاه ؛ شما بخوانید سلمانی !! گفتم : " خیلی کم ، یک دستی به موهایم بکش !! " آدم خیلی حرافی است و در عرض یک ربع - بیست دقیقه ای که پیش اش می نشینم ، حداقل سه دوره از مجلس و دو دوره از ریاست جمهوری را حلاجی می کند !! وقتی از دوره قبلی حرف می زند گوشم به او و چشم به گوشم می ماند که با قیچی از جا نَکَند !!! خوب شد نخوابیدم والا مثل دفعات قبل بصورت میلیمتری و نقطه به نقطه (!) قیچی اش را به پوست سرم می رساند !!!

 

عصر رفتم ولیعصر ... اول از همه سری به دفتر آلپ تور زدم !! تنها جایی در ولیعصر که یاد خاطرات قدیمی ، رنگ و بوی خود را از دست نداده است ... بعد از کمی خوش و بش با اهالی و مرغ مینای آنجا ، خبر رسید که یکی از آشنایان قدیم در هلال احمر که حالا برای خودش یلی شده است و تشکیلاتی را به گُرده می کشد ، باتفاق چند نفر به ترکیه رفته و بطور قاچاقی قصد صعود به آرارات را داشتند ... بغیر از بی برنامگی های رایج در این نوع برنامه ها (!) دو نفردر پائین مانده و اقدام به صعود نکرده و مابقی بالا رفته اند ؛ این خانم در قسمتی از مسیر بدلیل ناراحتی ادامه مسیر نداده و دوستانش به قله رفته و باز می گردند ، با علم به اینکه این خانم برنگشته است ، از کوه پائین آمده و جرات خبر دادن به پاسگاه ژاندارمری را هم نداشتند ... با تبریز هماهنگ کرده و دوستان هلال احمری گفته اند حتما به پاسگاه خبر بدهند و ترسی از عواقب کار نداشته باشند تا جان دوستاشان را نجات بدهند !!!

 

صبح بعد از هماهنگی های لازم ، گروه امداد و نجات ترکیه با استفاده از بالگرد ، آن خانم را بعد از 52 ساعت (!) از کوه پائین آورده و به تبریز منتقل کرده اند ... تقریبا انگشتان دست ها و پاها یخ زده و سیاه شده اند !! البته جای امیدواری است که به حالت قبلی بازگردند و نیازی به قطع کردن نباشد ، هرچند ضایعه ی بزرگی خواهد بود !! سرشبی ، گرفتن این خبر و ناراحت شدن از چند جهت و تاسف خوردن برای چنین همنوردی هایی و برنامه ریزی هایی کامم را کاپوچینویی کرد !!

 

http://s6.picofile.com/file/8239397142/photo_2016_02_17_23_59_52.jpg                      http://s7.picofile.com/file/8239396968/photo_2016_02_17_23_59_49.jpg

 

======

 

امشب زنگ خاطره ، حوالی ساعت 20 خورده بود ... یک پیاده روی اساسی که بدلایلی اگر کروکی ندهم بهتر است !!! این قسمت داستان چقدر خلاصه قورت داده می شود، اصلا لذتش به همین مسکوتی اش است !!

 

نظرات 5 + ارسال نظر
سروش پنج‌شنبه 29 بهمن 1394 ساعت 08:27 http://azadkish.mihanblog.com

دادوخان، خیلی جالب بود؛ گوشم به حرفش و چشمم به گوشم...
این جریان آرارات نوردی خیلی ایراد توش بود؛ 1.قاچاقی رفتن. اگه درست بگم کوه آرارات موقعیت امنیتی هم داره. نداره؟ 2.یک عده پای کوه ماندن و یک گروه رفتن. 3.یکی از اعضای گروه ر وسط کوه رها کردن! 4.نبود ارتباط بین اعضای پراکنده ی گروه! واقعا عجب گروه بی در و پیکری!!!
قانقاریا به همین میگن؟

سلام
آرارات یکی از بدبخت ترین قله های جهان است که بین سه کشور مورددار قرار گرفته است ، ایران - ترکیه و ارمنستان !! البته مورد بین ترکیه و ارمنستان شدیدا امنیتی است و غالبا مشکل ساز !!
متاسفانه برخی ها اقدام به حرکت جمعی می کنند نه بخاطر باهم بودن بلکه در کنار هم بودن و این موارد پیش می آید !!
سیاه شدن بواسطه ی سرما و یخ زدگی را نمی دانم جزو قانقاریا می شود محسوب کرد یا نه !؟ قانقاریا یعنی مرگ بافت بواسطه ی عفونت ( اطلاعات شخصی و من درآوردی !! ) و می تواند در هرجای بدن اتفاق بیافتد ... در یخ زدن دست و پا ، بواسطه ی سرمای زیاد خون به این نقاط نرسیده و مرگ بافت صورت می گیرد !! یک چیزهایی گفتم ها .......

نگین پنج‌شنبه 29 بهمن 1394 ساعت 10:52

چقدرررر عالی !!!!!!!!!!

یعنی نامردی رو در حق دوستشون تمام کردن !!!!!!!
اونم یکی از جنس "زن" که بالاخره به لحاظ جسمی تحمل و قدرت مقاومت کمتری داره ...

اون وقت من احمق نشستم و امید بستم به نجات انسانیت !!!!!!!!!

فرق دوست و دوست نما را نشان داده اند ...

سروش پنج‌شنبه 29 بهمن 1394 ساعت 11:31 http://azadkish.mihanblog.com

در کنار هم بودن اونی که قرار بوده کنار این این بینوا باشه که ولش کرده تو کوه!
به ویکی پدیا مراجعه کردم. گویا اجتهاد شما درست است. من گمان میکرم به سرما و یخ زدن سلولهای بدن مربوط باشد و این نام را در ارتباط با قان و قار میدیدم!

خلیل جمعه 30 بهمن 1394 ساعت 23:01 http://tarikhroze4.blogsky.com

سلام

عجب داستان تاسف باری از رفیقان نیمه راه.

سلام
و چه تاسف دنباله داری است وقتی مسببان خم به ابرو نیاورده و کک شان نمی گزد !!

khatere hastam دوشنبه 3 اسفند 1394 ساعت 14:55

سانسورررر خاطرات احیانا به خاطر مخاطرات بعدیش نبود؟


ستاد کنجکاوان اینترنتی(فضولم نیستم گفته باشم )

مخاطرات که نه ...
مزاحمت های بعدی شاید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد