یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

حال ناخوش مردم ...

 

قدیم می گفتند " رنگ رخساره خبر می دهد از سّر ضمیر " ؛ حالا هم گاهی !! قدیم حُکما قبل از هر کاری نبض بیمار را می گرفتند ؛ حالا هم خیلی می گیرند ولی برای نوعی پرستیژ کاری ، والا بیشترِ این نبض گرفتن ها و کنترل فشار بخاطر ویترینِ کار است ...( مطمئناً آشنایان ما در استثناها هستند !! )

  

 

خدا رفتگان شما را بیامرزد ، من یک دایی داشتم که خارجِ قسمت می نشست ، همانجا هم فوت کرد ، هر از گاهی می آمد و برایمان شاهنامه را ورق می زد و حرفهایی می شنید و حرفهایی می زد و می رفت ... یکبار یکی از اقربا خیلی خارج از موضوع کارشناسی می کرد و همینطور می گفت و می گفت ... من در صبر کردن به آن یکی دایی ام رفته بودم و کم مانده بود جوش بیاورم که دایی ام یواش به پای من زد و گفت : " بی خیال !! این با حرف زدن ناراحتی اش را نشان می دهد ، اطلاعاتش را به رخ نمی کشد !! " گاهی اوقات حرفهای ما مثل نبض ، فشارهای روحی ما را نشان می دهد ؛ یکی باید باشد که به اینها سرو سامان بدهد !!

 

سر راهم پیچیدم به بهداری ، متصدی بهداری در حالتی بین گیجی و منگی نشسته بود !! با خودم فکر کردم ثواب دارد کمی با او حرف بزند شاید چیزی ته دلش گیر کرده است ، رد شود بلکه رنگ رخساره اش بازتر شود !!

 

- " آقا شما که اینهمه فشار خون می گیرید ، بلدید فشار خون کارخانه را هم بگیرید !؟ "


- " این کارخانه کارش از فشار خون گذشته است ، یکی لازم است تا بیاید و نماز میت برایش بخواند !! "


- " نععععععع .... نمی دانستم وضع اینقدر خراب است !!؟ "


- " شاید هم خرابتر از این است ... مدیرعامل که دو روز اینجا باشد و چهار روز نباشد ! معلوم است که چه به روز کارخانه می آید !! "


- " یعنی اگر مدیرعامل اینجا باشد ، فرقی می کند !!؟ امورهایی که مدیرشان یک ساعت بعد از کارگران کارخانه را ترک می کنند ، وضعیت اش بدتر از بقیه امورها هست ... "


حرفی برای گفتن ندارد ... شاید همان ابتدا هم بیخود دایره ی حرفش را بزرگ برداشته بود !! مثلِ خیلی ها که ب بسم الله شروع می کنند از پاستور و بهارستان نظر می دهند و آن وقت لنگِ سر کوچه ی خودشان هستند !! بقول دایی جان " از سر ناراحتیه !! "


- " به نظر شما اینجا کِی خوب خواهد شد !!؟ "


- " به نظر من هیچوقت !! بقول شما وقت نماز میت اش هست !! ولی به این بمعنی نیست که من حرص و جوش بخورم ... یک چیزی مثل سرنوشت است و باید گردن فرود آورد و بجای فکرهای بیهوده ، به فکر چاره برای خود بود !!! اینجا هم اگر صاحب داشت (!) فکرش را می کرد ... "


- " آخههههههه ... آدم ناراحت می شود وقتی این اوضاع را می بیند !! "


- " من باید ناراحت تر بشوم که کمابیش سایه ای از اوضاع خوب اینجا را دیده بودم !! از وقتی شما آمده اید وضعیت از بد به بدتر را دیده اید ، ما که از خوب به بد و حالا بدتر را می بینیم چی !؟ "

 

کمی حرف زدیم و سرو ته دلش را جمع کردم تا بیخود دنبال افکار پریشان نرود ... بد فرهنگی در جامعه جا افتاده است و ملت فکر می کنند خودشان را به هر قیمتی توی کارخانه ی دولتی بیاندازند و تا آخر عمر نان شان توی روغن است ؛ غافل از اینکه همه ی نان ها اینطور نیست و نان های زیادی آلوده به روغن هستند تا روغنی بودن !!

 

این روزها مردم به واقع بینی نیاز دارند ...

 

نظرات 2 + ارسال نظر
سروش دوشنبه 26 بهمن 1394 ساعت 16:42 http://azadkish.mihanblog.com

ماشالا در کارخانه ی شما هم "امورهایی" هست و هم "بقیه ی امورها"! و همینطور مدیرانی هستند که یک ساعت بعد از کارگران قسمتشان را ترک میکنند و مدیرانی هم هستند که جز این رفتار میکنند!
و کسانی هستند که وضعیت از بد به بدتر را تجربه کرده اند و کسانی که از خوب به بد و سپس بدتر را!
و گویا آنجا هستند کسانی که نانشان روغنی است و نیز هستند کسانی که نانشان روغن آلود است!
خداوند خیر دهاد انشاءالله!
نکته ی خیلی خوب و مفیدی بود؛ کسانی که حرف میزنند تا ناراحتیشان را نشان دهند.

Khatere hastam دوشنبه 3 اسفند 1394 ساعت 03:58

خیلی از ما همینطوریم حرف میزنیم که بغض و دردمونو بریزیم بیرون به قول معروف سطل آشغالمونو رو دیگرون خالی میکنیم بی توجه به حال و اوضاع طرف مقابل...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد