یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

جمعه ی شلوغ ...

 

امروز مثلا قرار بود من بروم کارخانه ، البته اسمم را نوشته بودم و از همان ابتدا رفتن یا نرفتنم 50 ، 50 بود !! تا دقیقه ی نود روی مود رفتن بودم و آخر شب به یکی از همکارها زنگ زدم که منتظر من نباشند و خودشان سر خودشان را بگردانند !! فکر نکنید بنگاه عبارت سازی زده ام ، معادل این عبارت سرشان را گرم بکنند نیست !!

  

 

برای صبحانه یک دعوتی داشتیم از اول هفته ، قرار مان برای " زینگ خوری " بود ( یک کلاس بالاتراز کله پاچه خوری !! ) ، یک صبحانه ی کمی تا قسمتی سنگین ، ولی وقتی پای تکلیف به میان می آید کاری نمی شود کرد ، حوالی ساعت 10 بود که فوتورافچی مرا هم برداشت تا زمین نمانم !! و رفتیم خانه ی دوستم برای صبحانه خوری !! بقیه هم آمدند و بساط برقرار شد و خدا را شکر ، کم نیاوردیم !!

 

بعد از صبحانه باتفاق آن دیگ ردوستم رفتیم به کارگاه لیزر ، تا یک کار نیمه تمام و در عین حال خیلی عجله ای را تمام بکنیم و تا ساعت 15 یکی از نمادهای استعمار پیر را بازسازی کردیم ، مدل اولیه بود ولی قشنگ شده بود ، قسمت لوگو ها و طرح ها بیشتر از خودش کار برد ، آدم وقتی عجله دارد بیشتر از هر چیزی وقت تلف می کند ؛ آنهم غالبا برای دوباره کاری ها !!

 

 
http://s6.picofile.com/file/8232340450/photo_2016_01_08_21_47_25.jpg

 

قرار بود این ماکت به جشن الفبا برسد و دقیقه ی نود رساندیم دست وانتی تا به محل همایش برساند ، بعد از ارسال ماکت از طبقه بالا برای ناها رصدایمان کردند ، بدلایلی اصلا حواس مان به گذشت زمان نبود و در عین حال 4 ساعت قبل یک صبحانه ی اساسی خورده بودیم !! نمی خواستم بخورم ولی کاری کردند تا لقمه ای خوردم و بقیه ی دوستان چنان خوردند که انگار برای خوردن ناهار ، شام و صبحانه نخورده بودند !!

 

بعد از اتمام کار برگشتم خانه تا لباس عوض بکنم و بروم ببینم همایش چه خبر است ؛ قراری هم داشتم که برای یکی از روزنامه های محلی در مورد همایش مطلب جمع بکنم ، توی ماشین نصف مسیر را با تلفن حرف زدم ، ا زاوضاع پیست اسکی که بدلیل هوای بد و باد شدید راهش بسته بود تا یکی دو مورد کاری و ... و در عین حال گاهی به راننده ابرهای فوق العاده زیبای بالای شهر را نشان می دادم و وقتی تماسم تمام شد به من گفت : " ماشالله ... هم حواست به تلفن است هم ابرها را می بینی و هم به رانندگی من می رسی و ... " گفتم : " فکر می کنی ابرها بخاطر ما می آیند و می روند !؟ این صحنه ها را باید بقاپی ، و الا از دست می روند ، مگر چندبار می خواهی زندگی بکنی !؟ خود دانی ... فقط همین شیشه ی جلو را بپا که توی جوب نیافتی !! " گفت : " والاه ... قبلا که مجرد بودم ، منهم کوه می رفتم و استخر و فوتبال و ... برای تماشای آسمان هم وقت داشتم ، ولی بعد از ازدواج همه چیز تعطیل شده است !! " تقریبا به مقصدم رسیده بودم ، در حالیکه کرایه ام را می دادم گفتم : " یک پیشنهاد می دهم ، اگر نمی توانی از زندگی متاهلی لذت ببری ، برو طلاقش بده !! " بعد زدم زیر خنده ، از نوع زلزله !! بنده خدا داشت مرا نگاه می کرد و لابد توی دلش می گفت : " این دیگه کیه .... "

 

وقتی به خانه رسیدم ، حوصله ی رفتن به همایشم ته کشیده بود ، بعد زنگ زدند و قرار بود مهمان بیاید ، مادرم خانه نبود و مجبور به انتظار شدم ، در این اثنا نیم ساعتی هم خوابیدم که هزار تا زنگ خوردم و زهرمارم شد !!

 

عصر با برادرزاده رفتیم " شهر کتاب " ، برای کمی قدم زنی و هواخوری و شاید خرید !! البته تا آنجا برسیمکلی باهم به موضوعات مختلف گیر داده و خندیدیم ... توی شهر کتاب هم یک عالمه بهانه برای تماشا و وقت تلف کردن بود ، مردم با کتا بهای بدردنخور طرح هایی می زنند که ارزش دزدی داشت ، دو تا عکس گرفتم تا در نوبت مراجعه ی بعدی به کارگاه لیزر عملی بکنیم ... چند قلم خرید کردیم و یک عالمه خوش گذراندیم و برگشتیم خانه ؛ تهدید شده بودیم که بیرون شام نخوریم !!

 

 http://s6.picofile.com/file/8232340534/photo_2016_01_08_21_47_38.jpg

 

نظرات 3 + ارسال نظر
همسفر شنبه 19 دی 1394 ساعت 13:47

سلام،
تو عکس که مسجل نیستش ، ماکته اونقد بزرگ بوده که با وانت فرستادین

سلام
البته که اونقده بزرگ نبود ولی توی سواری که نمی شود فرستاد ، با این وضعیت خیابانها که مثل موجهای خروشان می باشد ، تا در همایش نمی رسید !!

همطاف یلنیز شنبه 19 دی 1394 ساعت 19:48 http://fazeinali.blogfa.com/

سلام سلام
.
لطفا این برش لیزری نمد رو هم ردیف کنید کار همطاف هم کلی بیشتر راه بیافتد خوو (یکی از همشهری ها این کار را انجام می دهد منتهی همطاف می خواهد با قیمت پایینتر سفارش بدهد)
.
برش کتابی هم زیباست ها... شاید بشود اشکال دیگری هم درآورد.مثلا کوهستان و حواشی

سلام
چشم

سروش یکشنبه 20 دی 1394 ساعت 17:24 http://azadkish.mihanblog.com

این یکی ر هم خواندم. دل زنده این ماشالا.

لطف دارید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد