یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

سورپرایز ...

 

من بشخصه از سورپزایز شدن خوشم نمی آید و همیشه دوست دارم قبلا خبردار شده و بنوعی آماده باشم !! اصلا هم اهل به به و چه چه کردن نیستم و از این حرف ها !!! از طرف دیگر اگر یک بوهایی به مشام برسد بلافاصله صد تا فایل توی ذهنم باز می شود و همین امر باعث می شود تا سورپرایز نشوم و تقریبا به اکثر مسایلی که در اطرافم هستند یا می توانند اتفاق بیافتند فایل باز می کنم !!

  

 

از دیزین که برگشتم ، تقریبا هر شب با دوستان بیرون بودم و برای همین مادرجان دیشب کلی از دستم شاکی شده بود !! منهم جای او بودم همین برنامه را در می آوردم ، یعنی چه آخه !؟!؟ دیشب در راه خانه بودم که فوتورافچی زنگ زد و برای شام دورهمی با دوستان دعوتم کرد !! مادرم در خانه برایم شام درست کرده بود و وقتی دید نرسیده آماده می شوم که بروم شاکی شد !!

 

اصولا دورهمی های ما خوش می گذرد و چاره ای هم ندارد ، وقتی یک عده آستین بالا می زنند برای خوش بودن ، آنهم با کلی بهانه ، که یکیش همین فوتوچه باشد !! جمعه شیرینی خامه ای خریده بودم و رفته بودم کارگاه دوستم و ناهار هم آنجا بودم !! برای خانه ی فوتورافچی هم سر راهم "  نون خامه ای " گرفتم و کمی هم لبو !! دوستم می گفت : " مگر برای شب یلدا می روی !؟ " گفتم : " شب یلدا تازه آغاز زمستان است و لبو تا آخر زمستان با ما خواهد بود ... " حالا چرا یادم رفت از دیس ماهی عکس بگیرم نمی دانم !؟ بسکه این فوتورافچی زیادی نویز دارد !! برگشتنی به دوستان می گفتم که مادرم برای اینهمه شب نشینی دادش درآمده است و ... این نون خامه ای هم داستان دارد ها ....

 

امروز وقتی رسیدم خانه پیام رسید که امشب تولد پسر دوستم می باشد !! من همه جا نمی روم ، برای خیلی از بچه های فامیل و آشنا کادوی تولد می گیرم و توسط مادرم می فرستم و بندرت خودم شرکت می کنم ولی این چند فقره دوستانی که دارم مصداق " رفیق خانه و گرمابه و گلستان " هستند و اوضاعشان فرق فوکوله !!

 

مادرم برایم سوپ کشیده بود که سرد بشود تا موقع رسیدن بخورم ، هنوز سوپ را تمام نکرده بودم که زنگ خوردم و یکی از دوستان بود و خبردار شدم که مراسم تولد به روش سورپرایزی صورت خواهد گرفت و قرارها را گذاشتیم و کمی بعد دوباره من بیرون بودم !! تا دوستان سر برسند سری به یک مغازه در محله زدم که پوشاک کودک می فروشد ، هوس کردم بروم و برای کادوی تولد لباس بگیرم ... مرد در بیرون سیگار دود می کرد و خانمش توی مغازه بود !! چیزی که می خواستم را گفتم و یک عالمه لباس مقابلم ریخته شد ، با حرکت افقی سرم تمام لباس های روی میز را اسکن کرده و یکی را برداشتم و گفتم : " من زیاد اهل این پا و آن پا کردن نیستم و سریع الانتخاب هستم !! " خانم فروشنده زیر چشمی نگاهی کرده و گفت : " معلوم است توی خرید زیادی خبره هستی ، چون بهترین را انتخاب کردی !! " شاید هم برای خودم زیاد مهم نیست و فروشنده ها مشتری را بهتر تشخیص می دهند !؟ گفتم : " فرقی نمی کند برای خودم بخرم یا برای یک بچه ی دو ساله !!؟ مهم این است که باید خودم خوشم بیاید و آن وقت مطمئن می شوم که کادو گیرنده هم خوشش می آید !! " یک بلوز هم برای خواهر صاحب تولد گرفتم تا چشمش آویزان به کادوی داداشش نباشد !! و انداختم توی نایلون و زدم بیرون ؛ دوستان هم رسیده بودند  باتفاق راهی شدیم ... توی ماشین با باریش ،  پسر دوستم ، کلی بازی کرده بودیم ، یک " عمو " می گوید که از وووووو هایش می شود ووزیلا ساخت !! کلی هم عکس سلفی باهم گرفته بودیم !!

 


http://s3.picofile.com/file/8231484092/photo_2016_01_03_23_22_45.jpg

 

هنوز به صاحب خانه خبر نداده بودند و می رفتیم تا بزرگترین سورپرایز سال 2016 را رقم بزنیم که تماس گرفتیم و فهمیدیم قبل از ما خاله ی صاحب تولد برای شام آنجا پهن شده است !!! این دوست من بین مردها شاخ درآورده است و به باجناقش داداش می گوید !! خلاصه اینکه تیر سورپرایزمان به سنگ خورد و آمدیم برای شام کباب خوردیم و با زسر راه دوستم پیاده شد و نون خامه ای گرفت !!! با این رژیم گرفتن ها من مطمئنا به جایی خواهم رسید !!!

 


http://s3.picofile.com/file/8231484142/photo_2016_01_03_23_22_51.jpg

 

چشمانم دارند می افتند و نمی توانم تایپ بکنم ، اسرار زیادی را با خود به رختخواب خواهم برد !!

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد